گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱

 

پروانه به شمع گفت: ای در سر سوز

هر لحظه مرا به شیوهٔ دیگر سوز

گر کارِ مرا هیچ سری پیدا نیست

پیداست سرِ کارِ تُرا کمتر سوز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۲

 

پروانه به شمع گفت: چند افروزی

خوش سوزی اگر سوز ز من آموزی

هر لحظه سری دگر برآری در سوز

ای شمع برو که سرسری میسوزی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۳

 

پروانه به شمع گفت: «از روزِ نخست

چون کشته شوم بر سرت از عهد درست

زنهار به اشکِ خود بشویی تو مرا»

شمعش گفتا: «شهید رانتوان شست»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۴

 

پروانه به شمع گفت: عیدِ تو خوش است

قربانم کن که من یزیدِ تو خوش است

هم وعدهٔ تو خوش و وعید تو خوش است

تو شاهدِ ما و ما شهیدِ تو خوش است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۵

 

پروانه به شمع گفت: یارم باشی

گفتا که اگر کشتهٔ زارم باشی

دَرْ رو به میان آتش و پاک بسوز

گر میخواهی که در کنارم باشی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۶

 

پروانه به شمع گفت: من بیش از تو

خون میگریم به درد بر خویش از تو

چون تو سر زندگی نداری اینجا

در پای تو مُردم و شدم پیش از تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۷

 

پروانه به شمع گفت: چون خوش افتاد

حالی که مرا با چو تو سرکش افتاد

گویند که در سوخته افتد آتش

این سوختهٔ تو چون در آتش افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۸

 

پروانه به شمع گفت: کیفر بردیم

وز دستِ تو جان یک ره دیگر بردیم

شمعش گفتا: کنون مترس از آتش

کان آتشِ سینه سوز با سر بردیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۹

 

پروانه به شمع گفت: گرینده مباش

شمعش گفتا: ز من پراکنده مباش

کاتش بسرم چو اشک در پای افتاد

سر میفکنندم که سر افکنده مباش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۰

 

پروانه به شمع گفت: میسوزم خویش

شمعش گفتا که نیستی دور اندیش

یک لحظه تو سوختی و رستی از خویش

من شب تا روز سوختن دارم پیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۱

 

پروانه به شمع گفت: میسوزم زار

شمعش گفتا که سوختن بادت کار

زان میسوزی که میپرستی آتش

آتش مپرست و کافری دست بدار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۲

 

پروانه به شمع گفت: چندی سوزم

شمعش گفتا: سوختنت آموزم

تو پر سوزی به یکدم و من همه شب

میسوزم و میگریم و میافروزم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۳

 

پروانه به شمع گفت: آخر نظری

شمعش گفتا: ز من نداری خبری

پروانهٔ شمعی دگرم من همه شب

تو میسوزی از من و من از دگری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۴

 

پروانه به شمع گفت: کم سوز مرا

شمعش گفتا: شیوه میاموز مرا

شب میسوزم تا برهم روز آخر

چون روز آید خود برسد روز مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۵

 

پروانه به شمع گفت: دمسازی من

میبینی و میکنی سراندازی من

با این همه گرچه نیست با جان بازی

در عشق تو کس نیست به جانبازی من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۶

 

پروانه به شمع گفت: غم بیشستی

گر سوز من و تو را نه در پیشستی

هرچند سرِ منت نبودست دمی

ای کاش که یک دمت سرِ خویشستی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۷

 

پروانه که شمع دلگشایش افتاد

دلبستگی گره گشایش افتاد

گردِ سرِ شمع پایکوبان میگشت

جان بر سرش افشاند و به پایش افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۸

 

چون شمعِ جمال خود به پروانه نمود

پروانه ز شوقِ او فرود آمد زود

شمعش گفتا: چه بود گفت: آمدهام

تا جمله تو باشم و نمییارم بود

عطار