گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱

 

هر روز سرِ زلفِ تو کاری نهدم

در حلقهٔ خویش باکناری نهدم

چشم تو که خارِ مژه در جان شکند

هر لحظه ز مژگانِ تو خاری نهدم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۲

 

لعلت به صواب هیچ کس دم نزند

رای شکری با همه عالم نزند

وین نادرهتر که چشم تو از شوخی

صد تیر زند که چشم بر هم نزند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۳

 

چشمِ سیهت که فتنهٔ آفاق است

جانم ز میان جان بدو مشتاق است

و ابروی تو ریخت آب رویم بر خاک

کابروی تو پیوسته به خوبی طاق است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۴

 

هر دم به حیل زخمِ دگر سانم زن

وز نرگسِ مست تیرِ مژگانم زن

تیرِ مژه چون کشیدهای در رویم

دل خود بردی بیا و بر جانم زن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۵

 

هم زلف تو از برونِ دل در تاب است

هم خطِّ تو از چشمهٔ دل سیراب است

وان نرگسِ نیم مستِ شوریدهٔ تو

گر باده نخوردست چرا پرخواب است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۶

 

در عشقِ تو عقل و هوش مینتوان داشت

جان مست و زبان خموش مینتوان داشت

عقلِ منِ دلسوخته را چشم رسید

کز چشمِ تو عقل گوش مینتوان داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۷

 

تا ابروی طاقِ تو کماندار افتاد

تیرِ مژه جفتِ او سزاوار افتاد

در من نگر و گره بر ابروی مزن

کز ابرویت گره برین کار افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۸

 

دردی که ز تو به حاصلم می‌آید

دور از رویت دل‌گسلم می‌آید

تیرِ مژه از کمانِ ابرو آخر

چند اندازی که بر دلم می‌آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۹

 

تا غمزهٔ چشم رهزنت راهم زد

صد تیرِ جفا بر دلِ آگاهم زد

بس سنگدل و ستمگرت میبینم

بشتاب که سنگ و سیم را خواهم زد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۰

 

چون خطِّ رخت هست روان چندینی

تا چند کنی قصد به جان چندینی

ابروی تو بر من که کمانی شدهام

از بهرِ چه میکشد کمان چندینی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۱

 

زلفِ تو به هم در اوفتاده عجب است

گه سرکش و گاه سر نهاده عجب است

جانا! مژهٔ من است در آب مدام

تیرِ مژهٔ تو آب داده عجب است!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۲

 

چشمِ خوشِ تو که مذهبِ عبهر داشت

بس شور که هر مژهٔ او در سر داشت

تیر و مژهات گرچه به هم میمانست

اما مژهٔ تو مزهٔ دیگر داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۳

 

از زلفِ شکن بر شکنت میترسم

وز نرگسِ مستِ پرفنت میترسم

من میخواهم که راه گیرم در پیش

از غمزهٔ چشمِ رهزنت میترسم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

گر عفو کنی به لطف جرمی که مراست

آسان ز سرِ وجود برخواهم خاست

با قدّ تو راست است هر چیز که هست

با ابرویت هیچ نمیآید راست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۵

 

از زلفِ تو دل چو در عقابین افتاد

نقدش همه از نرگس تو عین افتاد

و آخر حجر الاسودِ خالت چو بدید

از ابرویت به قاب قوسین افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۶

 

خطّت دام است و خالت او را دانه است

با دانهٔ تو مرغِ دلم همخانه است

بیمارستانِ چشمِ‌بیمارِ ترا

در زلفِ چو زنجیرِ تو بس دیوانه است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۷

 

گفتم: خط مشکین تو بر ماه خطاست

گفتا:‌به خطا مشک ز من باید خواست

گفتم که زه این کمان ابرو که تراست!

گفتا که چنین کمان به زه ناید راست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۸

 

گفتم: «کس را روی تو و موی تو نیست

تیر مژه و کمان ابروی تو نیست»

چشمش به زبانِ حال گفتا: «از تیر

مگریز که این کمان به بازوی تو نیست»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۱۹

 

چون غمزهٔ تو جادویی آغاز نهد

ممکن نبود که هیچ غمّاز جهد

بر هم زدهای همه جهان در نفسی

آخر که جهان به دست تو باز دهد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق » شمارهٔ ۲۰

 

دایم گهر وصل تو میجویم باز

وز هجر تو رخ به اشک میشویم باز

تا نرگسِ مستِ نیم خوابت دیدم

هم مستم و هم ز خواب میگویم باز

عطار