عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان
برای خاتم ملک سلیمان
بَلُقیا رفت و با او بود عفّان
میان هفت دریا بود غاری
بدانجا راه جُستن سخت کاری
چو ماری یک پری آمد پدیدار
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۲) حکایت سلیمان علیه السلام و شادروانش
مگر یک روز میشد با سپاهی
ولی بر روی شادروان براهی
درآمد خاطرش از ملک ناگاه
که کیست امروز در عالم چو من شاه
فرو شد گوشهٔ زان قصرِ عالی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۳) حکایت مأمون خلیفه با غلام
غلامی داشت مأمون خلیفه
کزو مهمل نماندی یک لطیفه
چو خورشیدی به نیکوئی جمالش
خلایق جمله مایل بر وصالش
خَم زلفش که دام عنبرین داشت
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۴) حکایت اصمعی با آن مرد صاحب ضیف و زنگی حادی
چنین گفت اصمعی پیر یگانه
که یک شب در عرب گشتم روانه
کریمی کرد مهمانم دگر روز
بر او زنگئی دیدم همه سوز
کشیده پای تا فرقش بزنجیر
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۵) حکایت جبریل با یوسف علیهما السلام
چو یوسف را در افکندند در چاه
درآمد جبرئیل از سدره ناگاه
که دل خوش دار در درد جدائی
که خواهد بود زین چاهت رهائی
تو را برْهاند از غم حق تعالی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۶) حکایت پیر خالو سرخسی
سرخسی بود پیری خالوش نام
بسی بردی بسر با خضر ایّام
مگر جائی جوانی گرم رَو بود
که او نو بود و جانش نیز نو بود
دلی بود از حقیقت غرق نورش
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۷) حکایت شیخ یحیی معاذ با بایزید رحمهما الله
ز یحیی بن المعاذ آن شمعِ اسلام
خطی آمد به سوی پیرِ بسطام
که شیخ دین چه میگوید در آنکس
که خورد او شربتی پاک مقدّس
که سی سالست تا لیل و نهارش
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۸) حکایت شیخ علی رودباری
چنین گفتند جمعی هم دیاری
ز لفظ بوعلیّ رودباری
که در حمّام رفتم من یکی روز
جوانی تازه دیدم بس دلفروز
برخساره چو ماه آسمان بود
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۹) حکایت سلطان محمود با مرد دوالک باز
مگر محمود با اعزاز میشد
بره مردی دوالک باز میشد
شهش گفتا که ای طرّار ره زن
ترا میبیند اینجا چشم دَرمَن
که بنشینی میان خاک در راه
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱۰) حکایت شیخ ابوسعید با قمار باز
بصحرا رفت شیخ مهنه ناگاه
گروهی گرم رَو را دید در راه
که میرفتند بر یک شیوه یک جای
ازار پای چرمین کرده در پای
یکی را شاد بر گردن گرفته
[...]
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱۱) حکایت مجنون و لیلی
مگر یک روز مجنون فرصتی یافت
بر لیلی نشستن رخصتی یافت
ز مجنون کرد لیلی خواستاری
که ای عاشق بیاور تا چه داری
زبان بگشاد مجنون گفت ای ماه
[...]