گنجور

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » المقالة السادس عشر

 

پسر گفتش که هرگز آدمی زاد

ندیدم ز آرزوی ملک آزاد

نمی‌دانم من از مه تا بماهی

کسی را کو نخواهد پادشاهی

کمال ملک نتوان داد از دست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » جواب پدر

 

پدر گفتش که ملک این جهانی

که ملکی است بی پاداشِ فانی

برای آن چنین بگزیدهٔ تو

که ملک آخرت نشنیدهٔ تو

اگر زان ملک تو آگاه گردی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

زُبَیده را ز هارون یک پسر بود

که در خلوت ز عالم بیخبر بود

برون نگذاشتی مادر ز ایوانش

که زیر پرده می‌پرورد چون جانش

چو قوّت یافت عقل بی قیاسش

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۲) حکایت هارون با بهلول

 

مگر روزی گذر می‌کرد هارون

رسید آنجایگه بهلولِ مجنون

زبان بگشاد کای هارونِ غم خوار

قوی در خشم شد هارون بیکبار

سپه را گفت کیست این بی سر و پای

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۳) حکایت سلیمان و طلب کردن کوزه

 

سلیمان کوزهٔ می‌خواست روزی

که تا آبی خورد بی هیچ سوزی

که آن کوزه نبوده باشد آنگاه

ز خاک مردگان افتاده در راه

چنین خاکی طلب کردند بسیار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۴) حکایت پادشاه که از درویش در خشم شد

 

شهی در خشم رفت از مردِ درویش

براندش با دلی پُر درد از پیش

بدو گفتا ترا ندهم امانی

چو اندر ملکِ من باشی زمانی

برفت از پیشِ او مرد تهی دست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۵) حکایت آن جوان که زن صاحب جمال خواست و بمرد

 

جوانی را زنی دادند چون ماه

که عقل کس نبود از وصفش آگاه

جمالش آیة دلخستگان بود

لبش جان داروی لب بستگان بود

قضا را آن عروس همچو مَه مُرد

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode