وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۸
از باده مست گشت بت میپرست ما
آمد چه خوب فرصت وصلش به دست ما
ما بر امور انفس و آفاق قادریم
لیکن قضاست مسئله پایبست ما
هر پنجهای به پنجه ما ناورد شکست
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
لبریز تا ز باده نگردید جام ما
در نامه عمل ننوشتند نام ما
ما خود خراب و مست شرابیم و محتسب
نبود خبر ز مستی شرب مدام ما
دارم هوای آنکه ز بامش پرم ولیک
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
بر آنکه مرید می و معشوقه و جام است
جز دوست نعیم دو جهان جمله حرام است
ترک سر و جان گیر پس آنگاه بیاسای
آری سفر عشق همین یک دو سه گام است
از اول این بادیه تا کعبه مقصود
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد
ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد
خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود
چشم مست تو در این مرحله استادم کرد
روی شیرینصفتان در نظر آراست مرا
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان اثری
خرم آن روز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
[...]