قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱
ملامتگو چه میگردد ز پی مجنون شیدا را؟
نسازد هیچ عاقل تنگ بر دیوانه صحرا را
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲
عنان به دست شتاب است تا درنگ ترا
کسی چون صلح نفهمد زبان جنگ ترا
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳
آنکه کرد از داغ دل، روشن چراغ لاله را
بر دل من کاش میافزود داغ لاله را
گر ز دل آهم نمیخیزد نه از افسردگیست
دود دل بر سر نمیباشد چراغ لاله را
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴
کی رسد هرگز گزند از چشم بد، خوب مرا
کز فروغ حسن نتوان دید مطلوب مرا
شعله، پردازد حدیث شوق من با صد زبان
چون بسوزد غیر پیش یار، مکتوب مرا
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۵
مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو
تاب خورشید کجا خشک کند دریا را
پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون
بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را
کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۶
غم عشق تو در هر جا که محکم میکند پا را
بود اول حکایت این که جان خالی کند جا را
به جای لاله و گل دیده پرخون برون جوشد
بت من بر زمین هرجا گذارد آن کف پا را
یکی از رتبه اعجاز عشق این است خوبان را
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۷
همدرد زلیخا شده یعقوب وگرنه
کی این همه مهر است به فرزند، پدر را
چشم از مژه گو در کمرش پنجه مینداز
هرگز نکند شانه کسی موی کمر را
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۸
مست آن بزمم که خون دل شراب ناب اوست
مرغ آن باغم که پیکان غنچه سیراب اوست
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۹
تا اشک تو بر عارض پرنور فرو ریخت
از رشک گلت آب رخ حور فرو ریخت
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۰
باز دل پایبند دام کسیست
روز و شب گوش بر پیام کسیست
گو نفس بعد ازین ز سینه تنگ
پا برون نه، که این مقام کسیست
هیچکس نیست در جهان آزاد
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۱
بی غم چه گویمت که دلم چون در آتش است
لیلی به ناز رفته و مجنون در آتش است
پرویز گو بسوز که فرهاد را هنوز
نعل محبت از پی گلگون در آتش است
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۲
حسرت کشیم و آه دمادم متاع ماست
خون جگر نمکچش خوان وداع ماست
بر خوان هیچکس جگر پارهپاره نیست
این لقمه وقف مایده اختراع ماست
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۳
منم که خون جگر، لالهزار باغ من است
جراحتی که ز مرهم فزوده داغ من است
به دست عشق چنان کردهام پی خود گم
که گم شود پی آن کس که در سراغ من است
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۴
در دلم مهر تو بهر دگری جا گذاشت
در سرم آتش سودای تو سودا نگذاشت
با فسون سخنت دعوی اعجاز مسیح
بود حرفی لبت آن هم به مسیحا نگذاشت
آب یا رب ز که گیرد پس ازین ابر بهار
[...]
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۵
از جوش دلم دیده پر از پاره خون است
در چشم ترم هر مژه فواره خون است
من گریهکنان بر سر آن کوی و ز هر سو
خلقی به سرم جمع به نظاره خون است
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۶
افروختی ز باده و رنگ بتان شکست
یک گل شکفت و رونق صد گلستان شکست
دادی چو دل ز دست، رهایی طمع مدار
عشق آن طلسم نیست که آن را توان شکست
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۷
چشم من چارست تا جانانهای پیدا شود
مردم چشم مرا همخانهای پیدا شود
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۸
به بزم، چهره ز می برفروختن دارد
که شمع، راه به مجلس ز سوختن دارد
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۹
نه اشک است این که هر ساعت ز چشم من فرو ریزد
به جای آب، اخگر چشمم از دامن فرو ریزد
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۰
دلم را صبحدم آواز نی دیوانه میسازد
مرا این صوت خوش، از خویشتن بیگانه میسازد