گنجور

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست

پنداشت که مهلتی و تأخیری هست

گو میخ مزن که خیمه می‌باید کند

گو رخت منه که بار می‌باید بست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

تدبیر صواب از دل خوش باید جست

سرمایهٔ عافیت کفافست نخست

شمشیر قوی نیاید از بازوی سست

یعنی ز دل شکسته تدبیر درست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

آن کس که خطای خویش بیند که رواست

تقریر مکن صواب نزدش که خطاست

آن روی نمایدش که در طینت اوست

آیینهٔ کج جمال ننماید راست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

گر در همه شهر یک سر نیشترست

در پای کسی رود که درویش ترست

با این همه راستی که میزان دارد

میلش طرفی بود که آن بیشترست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

گر خود ز عبادت استخوانی در پوست

زشتست اگر اعتقاد بندی که نکوست

گر بر سر پیکان برود طالب دوست

حقا که هنوز منت دوست بروست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

تا یک سر مویی از تو هستی باقیست

اندیشهٔ کار بت‌پرستی باقیست

گفتی بت پندار شکستم رستم

آن بت که ز پندار شکستی باقیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

بالای قضای رفته فرمانی نیست

چون درد اجل گرفت درمانی نیست

امروز که عهد تست نیکویی کن

کاین ده همه وقت از آن دهقانی نیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

ماهی امید عمرم از شست برفت

بیفایده عمرم چو شب مست برفت

عمری که ازو دمی به جانی ارزد

افسوس که رایگانم از دست برفت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

دادار که بر ما در قسمت بگشاد

بنیاد جهان چنانکه بایست نهاد

آن را که نداد از سببی خالی نیست

دانست سرو به خر نمی‌باید داد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

نه هر که زمانه کار او دربندد

فریاد و جزع بر آسمان پیوندد

بسیار کسا که اندرونش چون رعد

می‌نالد و چون برق لبش می‌خندد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

ای قدر بلند آسمان پیش تو خرد

گوی ظفر از هر که جهان خواهی برد

دشمن چه کری کند که خونش ریزی

از چشم عنایتش بینداز که مرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

شاها سم اسبت آسمان می‌سپرد

از کید حسود و چشم بد غم نخورد

لیکن تو جهان فضل و جود و هنری

اسبی نتواند هر که کند او ببرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

ظلم از دل و دست ملک نیرو ببرد

عادل ز زمانه نام نیکو ببرد

گر تقویت ملک بری ملک بری

ور تو نکنی هر که کند او ببرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

از می طرب افزاید و مردی خیزد

وز طبع گیا خشکی و سردی خیزد

در بادهٔ سرخ پیچ و در روی سپید

کز خوردن سبزه، روی زردی خیزد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

نادان همه جا با همه کس آمیزد

چون غرقه به هر چه دید دست آویزد

با مردم زشت نام همراه مباش

کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

هر کس که درست قول و پیمان باشد

او را چه غم از شحنه و سلطان باشد

وان خبث که در طبیعت ثعبانست

او را به از ان نیست که پنهان باشد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

هر دولت و مکنت که قضا می‌بخشد

در وهم نیاید که چرا می‌بخشد

بخشنده نه از کیسهٔ ما می‌بخشد

ملک آن خداست تا کرا می‌بخشد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند

هر یک به مراد خویشتن ملکی راند

از جمله بماند و دور گیتی به تو داد

دریاب که از تو هم چنین خواهد ماند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

نه هر که ستم بر دگری بتواند

بیباک چنانکه می‌رود می‌راند

پیداست که امر و نهی تا کی ماند

ناچار زمانه داد خود بستاند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

مردان همه عمر پاره بردوخته‌اند

قوتی به هزار حیله اندوخته‌اند

فردای قیامت به گناه ایشان را

شاید که نسوزند که خود سوخته‌اند

سعدی
 
 
۱
۲
۳