ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۰
شاها درِ تو قبله شاهان عالم است
گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است
مقصود آفرینش عالم تویی از آنک
ذات مطهرت سبب نظم عالم است
هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است
[...]
ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۵
در ابتدای کون جهان آفریدگار
بر نام خسرو از پی این عقد نامدار
بر اصل چهار طاق عناصر به پای کرد
نُه پوشش فلک همه از رایش استوار
دیبای خسروانی اخضر برو کشید
[...]
ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۲
تو راست لعل شکر بار و در میان گوهر
میان لعل چرا کرده ای نهان گوهر
به خنده چون لب یاقوت رنگ بگشائی
ز شرم زرد شود همچو زعفران گوهر
رخم چو زرد شد و از جزع دیده هر ساعت
[...]
ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۷
منم امروز و دلی زانده گیتی به دو نیم
بیم آنست هنوزم که به جان باشد بیم
نه مرا مسکن و ماوی،نه مرا خانه و جای
نه مرا مونس و غمخور،نه مرا یارو ندیم
بردلم حسرت اصحاب بلایی ست بزرگ
[...]
ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۸
ای نوشته دولتت منشور ملک جاودان
هچو عم سلطانی و همچون پدر سلطان نشان
موسم نوروز و ملک خرم و شاه جوان
فرصتی باشد جهان را زین نکوتر در جهان ؟
تخت گو بنشین مربع تاج گو بر فراز سر
[...]
ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۷
سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی
فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد
که هست افسر شه بر سر سرافرازی
خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۴
ای قضا صولتی که در عالم
آنچه حکمت کند قدر نکند
و آنچه با خلق می کند سعیت
با چمن شبنم مطر نکند
شرف ذاتیت چنان آمد
[...]