گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

شاهی که شیر پیش حسامش چو روبه است

فرمان ده جهان عضدالدین طُغَنشَه است

آن خسروی که خسرو اجرام آسمان

در تحت حکم او چو مقیمان در گه است

از بهر جذب خنجر بیجاده رنگ اوست

[...]

۱۹ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

دادیم دل به دست تو در پای مفکنش

غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش

چون دست در غمت زد و پا استوار کرد

گر دست می نگیری در پا میفکنش

ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم

[...]

۱۹ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۸۱

 

زهی مسخّر حُکمت ز ماه تا ماهی

شه ستاره سپاه و سپهر درگاهی

چو بندگان، مه و خورشید بر درت شب و روز

نشسته اند به هر خدمتی که در خواهی

تویی که از ره تسبیب، قسط روزی خلق

[...]

۱۹ بیت
ظهیر فاریابی