سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » در دادمه و داستان
ای برادر گر مزاج از فَضله خالی آمدی
ای برادر گر مزاج از فَضله خالی آمدی
ور قوایِ ماسک و دافع نبودی در بدن
طفل را از پایهٔ اوّل نبودی برتری
فعلِ طبع از راهِ تسخیرست بی هیچ اختیار
[...]
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » در دادمه و داستان
چو گویی که هر دانش آموختم
ز خود وامِ بی دانشی توختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ دزد باکیک
کسی را که مغزش بود پرشتاب
فراوان سخن باشد و دیریاب
ز دانش چو جانِ ترا مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرایه نیست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ نیک مرد با هدهد
ناکام شدم به کامِ دشمن
تا خود ز توام چه کامروزیست؟
مرغیست دلم بلند پرواز
لیکن ز قضاش، دام روزیست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا
مجمرِ او از درون طبع از برونسو عودسوز
نقشِ او بیرون و قدرت از درونسو خامهزن
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا
بر من این رنج بگذرد که گذشت
ملکِ خاقان و دولتِ قیصر
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا
حال اگر ز آنچه بود تیرهترست
عاقبت دل فروز خواهد بود
شب نبینی که تیرهتر گردد
آن زمانی که روز خواهد بود
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ بزورجمهر با خسرو
زهر در کامِ او شکر گشتی
سنگ در دستِ او گهر گشتی
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ بزورجمهر با خسرو
روغنِ مصریّ و مشکِ تبّتی را در دو وقت
هم مزکّی سیر باشد هم معرّف گندنا
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستان مرد بازرگان با زن خویش
بالله که مبارکست آن کس را روز
کز اوّلِ بامداد رویت بیند
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستان مرد بازرگان با زن خویش
گل در میانِ کوره بسی دردسر کشید
تا بهرِ دفعِ دردِسر آخر گلاب شد