گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

نرگس پرخواب او از چشم من بردست خواب

سنبل پر تاب او در پشتم آور‌دست تاب

چشم‌من‌پرخواب‌ازآن شد پشت‌من پرتاب ازاین

وین دو حال از هر ‌دو پنداری همی بینم بخواب

آن چو سَحّاران اگر پیشه ندارد سِحر صرف

[...]

۶۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱

 

بازآمد از سفر به حضر صدر روزگار

با عصمت و عنایت و تأیید کردگار

کرده به رای قاعدهٔ عقل را قوی

داده به عقل مملکت شرق را قرار

کم گشته از سیاست او کید دشمنان

[...]

۶۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۶

 

چند خوانم مدح مخلوقان ز بهر جاه و مال

چندگویم وصف معشوقان و نعت زلف و خال

گاه آن آمدکه‌گویم مدتی از بهر دین

آفرین و شکر و توحید خدای ذوالجلال

کردگار جان و تن پروردگار مرد و زن

[...]

۶۵ بیت
امیر معزی