در هجر تو کار بی‌نظامست مرا

شیرین همه تلخ و پخته خامست مرا

در عالم اگر هزار کامست مرا

بی نام تو سر بسر حرامست مرا

نکند عشق نفس زنده قبول

نکند باز موش مرده شکار

مهر ذات تست الهی، دوستان را اعتقاد

یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار

گفتی بکنم کار تو بنوا فردا

و آن کیست ترا ضمان کند تا فردا

بی‌جان گردم که تو زمن پرگردی

ای جان جهان تو کفر و ایمان منی‌

با یاد تو زیر خاک در خواهم شد

با درد تو سر ز خاک بر خواهم کرد

بلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر

کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت‌

ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت

پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت

سالها مجنون طوافی کرد در کهسار و دشت

[...]

شراب از خون و جام از کاسه سر

بجای بانگ رود آواز اسبان‌

بجای دسته گل قبضه تیغ

بجای قرط بر تن درع و خفتان‌

از این مرگ صورت فکن تا نترسی

از این زندگی ترس کاکنون در آنی‌

از این زندگی زندگانی نخیزد

که گرگست و ناید ز گرگان شبانی‌

مالی اریکم کلّکم قیاما

الکهل و الشّبان و الغلاما

قد بعث اللَّه لکم اماما

محمدا قد شرع الاسلاما

و اظهر الایمان و استقاما

[...]

هر که را نور تجلّی بر دلش آید پدید

بس عجب نه گر چو موسی که برو ریحان شود