گنجور

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲۰

 

ز آن نمی‌آرم بر آوردن خروش

ترسم او را آن خروش آید بگوش

باروش آید که ما را تاب نیست

تاب کتان در بر مهتاب نیست

رحمت آرد بر دل افکار ما

[...]

۱۶ بیت
عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲۳

 

باز از میخانه، دل بویی شنید

گوشش از مستان، هیاهویی شنید

دوستان را رفت، ذکر از دوستان

پیل را یاد آمد از هندوستان

ای صبا ای عندلیب کوی عشق

[...]

۱۶ بیت
عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲۶

 

هیچ میدانی تو ای صاحب یقین

چیست اینجا سر خرق آستین؟

آستین وهم او را، خرق کرد

حق و باطل را، بر او، فرق کرد

التیام از خرق او، وزخرقهاست

[...]

۱۶ بیت
عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در شکایت از روزگار و منقبت حیدر کرار صلوات الله و سلامه علیه

 

بس فشرد از پنجه بیداد، گردون نای من

بسته شد راه نفس بر منطق گویای من

گر هجوم اشک را مانع نبودی آستین

غرق خون کردی جهان را چشم خونپالای من

مایه رفت از دست و ماند انگشت حیرت بر دهان

[...]

۱۶ بیت
عمان سامانی