گنجور

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱ - در مدح ملک اتسز

 

ای همت تو تاخته بر گردون اسب

هر مدح ، که گویند ، تو را باشد حسب

تو شاه جهانی و جهان جمله تو راست

یک نیمه به میراث و دگر نیمه به کسب

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲ - در شکوه

 

آن دست زنان و پای کوبان پیوست

زین پیش گذشتن من از کوی تو هست

آن دست مرا کنون بر آورد از پای

و آن پای مرا کنون در افگند ز دست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳ - در تغزل

 

چون فندق مهر تو دهانم بربست

بار غم تو چو گوژ پشتم بشکست

هر تیر ، که از چشم چو بادام تو جست

در خسته دلم چو مغز در پسته نشست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۴ - در تغزل

 

معشوقه دلم به تیر اندوه بخست

حیران شدم و کسم نمی‌گیرد دست

مسکین تن من به پای محنت شد پست

دست غم دوست پشت من خرد شکست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۵ - در تغزل

 

با عیب خریدی تو مرا روز نخست

امروز اگر رد کنیم ، عیب از تست

گر دوست همی در خور خود خواهی جست

پس دست بباید از همه گیتی شست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۶ - سلطان تکش بن اتسز در دوشنبه ۲۲ربع الاخر سنۀ ۵۶۸ در خوارزم بر تخت نشست رشید این رباعی بر وی بخواند

 

جدت ورق زمانه از ظلم بشست

عدل پدرت شکستگی کرد درست

ای بر تو قبای سلطنت آمده چست

هان ! تا چه کنی ؟ که نوبت دولت تست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۷ - در مدح وزیر

 

شطرنج وزارت تو فرزین طلبست

کمتر کرم تو واری ذهبست

در پیش تو شاه، رخ نهادم ببساط

از اسب پیاده ماندنم زین سببست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۸ - در تغزل

 

آن دلبر ماهرخ ، که جانان منست

بر من به عزیزی چو دل و جان منست

اندر دل من نشسته باشد پیوست

مقبل تر ازین دل نبود کآن منست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۹ - در مدح کمال الدین

 

عنوان ظفر نام کمال الدین است

مقصود جهان کام کمال الدین است

هر جا که یکی صاحب فضل است امروز

در سایهٔ انعام کمال الدین است

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۰ - در تغزل

 

چشمی دارم ، همه پر از صورت دوست

با دیده مرا خوش است ، چون دوست در اوست

از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست

یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۱ - در شکوه

 

دشمن چو بدانست که : احوالم چیست

بر تلخی زندگانی من بگریست

بدحال تر از من اندرین عالم کیست ؟

در آرزوی مرگ همی باید زیست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۲ - در تغزل

 

چون چرخ همیشه رسم تو طنازیست

کار تو همه فریب و صنعت بازیست

بس عهد ، که همچو زلف خود بشکستی

در مذهب تو عهد شکستن بازیست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۳ - در تغزل

 

یک چند ، چو کار من ز تو ساز گرفت

طبع تو ره ملالت و ناز گرفت

یا دست نبایست به من داد به عهد

یا پای نبایست ز من باز گرفت

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۴ - در تغزل

 

دل جام وفا به دست اخلاص گرفت

جان در طلبش گردش رقاص گرفت

مسکین چه خبر داشت ؟ که سلطان فراق

اقطاع وصال با زر خاص گرفت

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۵ - در تغزل

 

مشک تبتی رنگ ز موی تو گرفت

خوشبوی بدان گشت که بوی تو گرفت

گر زانکه ز آفتاب گیرد یاقوت

یاقوت لبت رنگ ز روی تو گرفت

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۶ - در مدح ملک اتسز

 

ای فتح و ظفر بندهٔ کوس و علمت

بیش از عدد ستاره خیل و حشمت

آراسته ملک و دین به تیغ و قلمت

و آسوده جهان همه به عدل و کرمت

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۷ - در شکوه

 

در محنت این زمانهٔ بی فریاد

دور از تو چنانم که بداندیش تو باد

در نسخه اصلی این بیت نوشته نشده

...........

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۸ - در مدح ملک اتسز

 

ای شه‌، که به جامت می صافی‌ست نه دُرد

اعدای تو را ز غصه خون باید خورد

گر دشمنت ای شاه‌، بوَد رستم گرد

یک خر ز هزار اسب نتواند برد

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۱۹ - در تغزل

 

تا گرد رخت سنبل تر کاشته‌اند

عشاق دل از مهر تو برداشته‌اند

آن چاه ذقن‌، که دل در او می‌افتاد

تا لب به بنفشهٔ تر انباشته‌اند

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۰ - در ذم مردم روزگار

 

سوی در این قوم ، که کمتر ز خرند

دانش چه بری ؟ که از تو دانش نخرند

سالی یک بار آب جویت ندهند

روزی صد بار آبرویت ببرند

وطواط
 
 
۱
۲
۳