گنجور

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در مدح ملک اتسز

 

ای دو چشم تو بغمزه عالمی بر هم زده

آتش اندر دین و عقل دودهٔ آدم زده

صد هزاران جان فزون از بهر نقش روی تو

بر بساط عشق تو عشاق عالم کم زده

در شب تیره فروغ چهرهٔ چون روز تو

[...]

وطواط
 

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - نیز در مدح ملک اتسز گوید

 

ملک بهار گشت مقرر بنام گل

ناکام شد ولایت بستان بکام گل

بلبل خطیب وار بر اطراف شاخها

بر خواند خطبهٔ ملکانه بنام گل

از دام گل گرفت حذر زاغ حیله گر

[...]

وطواط
 

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - هم در مدح اتسز گوید

 

ای برده آتش رخ تو آب روی من

رفته دل از محبت و رفته ز کوی من

با روی نیکوی تو نماندست هیچ بد

کز روی نیکوی تو نیامد بروی من

نی از تو هیچ وقت سلامی بنزد من

[...]

وطواط
 

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - هم در مدح اتسز

 

با من آخر، صنما، جنگ چرا باید داشت؟

وز منت بیهده دل تنگ چرا باید داشت؟

با عدو مردمی و صلح چرا باید کرد؟

با رهی عربده و جنگ چرا باید داشت؟

گر نداری بمن آهنگ، روا هست، و لیک

[...]

وطواط
 

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - نیز در ستایش اتسز خوارزم شاه

 

جانا،دلم به عشق گرفتار می‌کنی

جان مرا نشانهٔ تیمار می‌کنی

بس اندکست میل تو سوی وفا و لیک

اندر جفا تکلیف بسیار می‌کنی

با من همیشه چرخ ستمگار بد کند

[...]

وطواط