باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱
رفتم به سر تربت محمود غنی
گفتم که چه برده ای ز دنیای دنی؟
گفتا که دو گز زمین و ده گز کرباس
تو نیز همین بری، اگر صد چو منی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲
ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی
بشنو سخنی ز عالم روحانی
دیوی و ددی و ملکی، انسانی
با توست هر آنچه می نمایی، آنی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳
ای ناطق اگر به مرکز جسمانی
حاصل نکنی معرفت سبحانی
فردا که علایق از بدن قطع شود
در ظلمت جهل جاودان در مانی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴
ای نفس گذشت عمر در حیرانی
خود سیر نمی شوی ز بی سامانی
نه لذت زندگی خود می یابی
نه راحت مردگی تن میدانی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۵
گر با تو فلک بدی سگالد، چه کنی؟
ور سوختهای از تو بنالد، چه کنی؟
ور غم زدهای شبی به انگشت دعا
اقبال تو را گوش بمالد، چه کنی؟
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۶
ای دل ز غبار تن اگر پاک شوی
تو روح مقدسی، بر افلاک شوی
عرش است نشیمن تو، شرمت بادا
کآیی و مقیم خطهٔ خاک شوی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۷
تا خاص خدای را تو از جان نشوی
بر مرکب عشق مرد میدان نشوی
شیران جهان پیش تو روبه باشند
گر تو سگ نفس را به فرمان نشوی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸
ای لطف تو دستگیر هر خود رایی
وی عفو تو پرده پوش هر رسوایی
بخشای بر آن بنده که اندر همه عمر
جز درگه تو هیچ ندارد جایی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹
تا دیدهٔ دل ز دیدهها نگشایی
هرگز ندهند دیدهها بینایی
امروز از این شراب جامی در کش
مسکین تو که در امید پس فردایی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰
زنهار در این راه مجازی نائی
تا کار حقیقتی نسازی، نائی
این ره ره مردان و سراندازان است
جان بازان اند، تا نبازی نائی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۱
یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی
هم قاضی کافهٔ مهمات تویی
من سّر دل خویش چه گویم با تو
چون عالم سر و الخفیات تویی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی
وی آینهٔ جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب، هر آن چه خواهی که تویی
باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را
بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را
شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل
درفکن در جام بیرنگ آب رنگ آمیز را
می پیاپی، بی محابا ده، میندیش از حریف
[...]
باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب
نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب
ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت
خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب
تن یکی خانهٔ ویرانی و بی سامانی ست
[...]
باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست
سرگشته رایِ گم شده عقلِ هوا پرست
با درد و غم به طبع، چو یاری وفا نمای
با جان خود به کینه، چو خصمی جفا پرست
سعیَم هبا شده است و طلب بیهده، از آنک
[...]
باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
بگسلم از تو، با که پیوندم؟
از تو گر بگسلم به خود خندم
بخت بیدار یاور من شد
ناگهان زی در تو افکندم
بندها بود بر من، اکنون شد
[...]
باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
سرگشته وار بر تو گمان خطا برم
بی آنکه هیچ راه به چون و چرا برم
از جان و از تنم نتوانم به شرح گفت
کاندر رهت، ز هر دو، چه مایه بلا برم
من رخت بینوایی تن بر کجا نهم؟
[...]
باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
در آب و گل که آورد، آیین جان نهادن؟
بر دوش جان نازک، بار گران نهادن؟
شاداب شاخ جان را، از بوم جاودانی
برکندن از چه علت، در خاکدان نهادن؟
ز آوردن تن و جان، با هم چه سود بینی
[...]
باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خود روی
مشک از سر زلفین تو دریوزه کند بوی
شمشاد ز قدّت به خم، ای سرو دل آرا
خورشید ز رویت دژم، ای ماه سخن گوی
از شرم قدت سرو فرومانده به یک جای
[...]
باباافضل کاشانی » قصاید » قصیدۀ شمارهٔ ۱
خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود
تا چیستی و چندی؟ ای مرد پر خرد
جانی؟ تنی؟ چه گوهری از گوهران، همه؟
کار تو دادن است ز هر کار، یا ستد؟
مار خزنده، یا نه، ستور دوندهای؟
[...]