گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۰
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۱

 

چون زور کمان در بر و دوش تو رسد

تیرش به لب چشمهٔ نوش تو رسد

گوئی زهش از حدیث من تافته‌اند

زیرا که به صد حیله به گوش تو رسد

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۲

 

شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد

وز پیرزنی تو را دعا بس باشد

گر گاو نیم شاخ نه در خورد منست

ور گاو شدم شاخ دو تا بس باشد

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۳

 

سرمایهٔ روزگارم از دست بشد

یعنی سر زلف یارم از دست بشد

بر دست حنا نهادم از بهر نگار

در خواب شدم نگارم از دست بشد

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۴

 

گفتم نظری که عمر من فاسد شد

گفتا ز حسد جهان پر از حاسد شد

گفتم بوسی به جان دهی گفت برو

بازار لب من اینچنین کاسد شد

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۵

 

این اشک عقیق رنگ من چون بچکد

آب از دل سنگ و چشم گردون بچکد

چشمم چو ز تو برید ازو خون بچکید

شک نیست که از بریدگی خون بچکد

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۶

 

سودازدهٔ جمال تو باز آمد

تشنه شدهٔ وصال تو باز آمد

نو کن قفس و دانهٔ لطفی تو بپاش

کان مرغ شکسته بال تو باز آمد

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۷

 

ایام بر آن است که تا بتواند

یک روز مرا به کام دل ننشاند

عهدی دارد فلک که تا گرد جهان

خود می‌گردد مرا همی گرداند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۸

 

تا از تف آب چرخ افراشته‌اند

غم در دل من چو آتش انباشته‌اند

سرگشته چو باد می‌دوم در عالم

تا خاک من از چه جای برداشته‌اند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۹

 

آن‌ها که هوای عشق موزون زده‌اند

هر نیم شبی سجاده در خون زده‌اند

نشنیدستی که عاشقان خیمهٔ عشق

از گردش هفت چرخ بیرون زده‌اند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۰

 

پیوسته خرابات ز رندان خوش باد

در دامن زهد و زاهدی آتش باد

آن دلق به صد پاره و آن صوف کبود

افتاده به زیر پای دُردی‌کش باد

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۱

 

گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند

تا حمله برد به حسن بر تو دلبند

خورشید رخت چو تیغ بنمود از دور

پیکان سپری کرد سپر هم افکند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۲

 

شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از دست تو عاشقان به روزی بدرند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۳

 

شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند

بر باد سماع و چنگ چاکر گیرند

دست چو منی که پای بند طرب است

در چرم نگیرند که در زر گیرند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۴

 

بس جور کز آن غمزهٔ زیبات کشند

بس درد کز آن قامت رعنات کشند

بر نطع وفا بیار شطرنج مراد

آخر روزی به خانهٔ مات کشند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۵

 

شب را چه خبر که عاشقان می چه کشند

وز جام بلا چگونه می زهر چشند

ار راز نهان کنند غمشان بکشد

ور فاش کنند مردمانش بکشند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۶

 

با هر که دلم ز عشق تو راز کند

اول سخن از هجر تو آغاز کند

از ناز دو چشم خود چنان باز کنی

کانده زده لب به خنده‌ای باز کند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۷

 

کس چون تو به عقل زندگانی نکند

در شیوهٔ عشق مهربانی نکند

ای یار سبک روح ز وصلت امشب

شادم اگر این صبح گرانی نکند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۸

 

تا سنبل تو غالیه‌سائی نکند

باد سحری نافه‌گشایی نکند

گر زاهد صد ساله ببیند دستت

بر گردن من که پارسایی نکند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۹

 

آن کاتش مهر در دل ما افکند

در آب نظر بر رخ زیبا افکند

بند سر زلف خویش آشفته بدید

پنداشت که کار ماست در پا افکند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۰

 

منگر به زمین که خاک و آبت بیند

منگر به فلک که آفتابت بیند

جانم بشود ز غیرت ای جان و جهان

گر زانکه شبی کسی به خوابت بیند

۲ بیت
مهستی گنجوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۰
 
تعداد کل نتایج: ۳۸۸