مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
چون اشتیاق من به تو افزون ز شرح بود
ممکن نشد که شرح دهم اشتیاق را
از تلخی فراق تو تلخ است عیش من
اندازه نیست تلخی روز فراق را
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
جام را در کف دست تو نشست دگر است
ید بیضا دگر و دست تو دست دگر است
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
طفل اشکم مدام در نظر است
چه توان کرد؟ پارهٔ جگر است
میرود یار و مدعی از پی
خوب و زشت زمانه در گذر است
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
در فغانم از دل دیرآشنای خویشتن
خو گرفتم همچو نی با نالههای خویشتن
جز غم و دردی که دارد دوستیها با دلم
یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
من کیم؟ دیوانهای کز جان خریدار غم است
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
آن خال عنبرین که نگارم به رو زده
دل میبرد از آنکه به وجه نکو زده
قصابوار مردم چشمم به چابکی
مژگان قناره کرده و دلها بر او زده
در کوزه آب پیش لبش در چکی چکیست
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
ای دل از عشق گر دمی یابی
بر کف خاک آدمی یابی
گر دمی خفته عشق در دیده
از ازل تا ابد دمی یابی
پادشاهی کنی سلیمان وار
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
از من طمع وصال داری
الحق هوس محال داری
وصلم نتوان به خواب دیدن
این چیست که در خیال داری
جائی که صبا گذر ندارد
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
کاشکی انگشتوانش بودمی
تا در انگشتش همی فرسودمی
تا هر آنگاهی که تیر انداختی
خویشتن را کج بدو بنمودمی
تا به دندان راست کردی او مرا
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
شبی در برت گر بیاسودمی
سر فخر بر آسمان سودمی
جمال تو گر زانکه من دارمی
بجای تو گر زانکه من بودمی
به بیچارگان رحمت آوردمی
[...]