گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

آن دل که شد او قابل انوار خدا

پر باشد جان او ز اسرار خدا

زنهار تن مرا چو تنها مشمر

کو جمله نمک شد به نمک‌زار خدا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا

وان نقش تو از آب منی نیست بیا

در خشم مکن تو خویشتن را پنهان

کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

آن کس که ترا نقش کند او تنها

تنها نگذاردت میان سودا

در خانه تصویر تو یعنی دل تو

بر رویاند دو صد حریف زیبا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

آن لعل سخن که جان دهد مرجان را

بی‌رنگ چه رنگ بخشد او مر جان را

مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را

بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

آن وقت که بحر کل شود ذات مرا

روشن گردد جمال ذرات مرا

زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق

یک وقت شود جمله اوقات مرا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

آواز ترا طبع دل ما بادا

اندر شب و روز شاد و گویا بادا

آواز تو گر خسته شود خسته شویم

آواز تو چون نای شکرخا بادا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

از آتش عشق در جهان گرمی‌ها

وز شیر جفاش در وفا نرمی‌ها

زان ماه که خورشید از او شرمنده‌ست

بی‌شرم بود مرد چه بی‌شرمی‌ها

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ما

آمد به فغان ز دست ما ساغر ما

از بسکه همی خوریم می بر سر می

ما در سر می شدیم و می در سر ما

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

از خاک ندیده تیره ایامان را

از دور ندیده دوزخ آشامان را

دعوی چکنی عشق دلارامان را

با عشق چکار است نکونامان را

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

از ذکر بسی نور فزاید مه را

در راه حقیقت آورد گمره را

هر صبح و نماز شام ورد خود ساز

این گفتن لا اله الا الله را

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

افسوس که بیگاه شد و ما تنها

در دریائی کرانه‌اش ناپیدا

کشتی و شب و غمام و ما میرانیم

در بحر خدا به فضل و توفیق خدا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

انجیرفروش را چه بهتر جانا

ز انجیرفروشی ای برادر جانا

سرمست زئیم و مست میریم ای جان

هم مست دوان دوان به محشر جانا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

اول به هزار لطف بنواخت مرا

آخر به هزار غصه بگداخت مرا

چون مهره مهر خویش می‌باخت مرا

چون من همه او شدم بینداخت مرا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا

بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا

عالم بی‌تو غبار و گرد است بیا

این مجلس عیش بی‌تو سرد است بیا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

ای آنکه نیافت ماه شب گرد ترا

از ماه تو تحفه‌ها است شبگرد ترا

هر چند که سرخ روست اطراف شفق

شهمات همی شوند رخ زرد ترا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

ای اشک روان بگو دل‌افزای مرا

آن باغ و بهار و آن تماشای مرا

چون یاد کنی شبی تو شبهای مرا

اندیشه مکن بی‌ادبیهای مرا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

ای باد سحر خبر بده مر ما را

در ره دیدی آن دل آتش‌پا را

دیدی دل پرآتش و پرسودا را

کز آتش خود بسوخت صد خارا را

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

ای چرخ فلک به مکر و بدسازی‌ها

از نطع دلم ببرده‌ای بازی‌ها

روزی بینی مرا تو بر خوان فلک

سازم چون ماه کاسه‌پردازی‌ها

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

ای خواجه به خواب درنبینی ما را

تا سال دگر دگر نبینی ما را

ای شب هردم که جانب ما نگری

بی‌روشنی سحر نبینی ما را

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

ای داده بنان گوهر ایمانی را

داده بجوی قلب یکی کانی را

نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد

بسپرد به پشه، لاجرم جانی را

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۱۰۱