کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱
بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق
از می چه فایده ست به زیر نهنبن
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۳
جهان جای به تلخی است ، تهی بهر و پر دخت
جز این بود مرا طمع و جز این بودم الچخت
جز این داشتم اومید و جز این داشتم الچخت
ندانستم از او دور گواژه زندم بخت
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴
مردم چو با ستور موافق بود به فعل
چون بنگری به چشم خرد سخت بینواست
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۶
رودکی ، استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی تویی کسایی ؟ پَرگست !
خاک کف پای رودکی ، نسزی تو
هم بشوی کو بشد چه خایی برغست ؟
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
[...]
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۷
یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر اینهمه بیشی و برسری است
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۸
با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست
بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۹
باد و گردم نکرد زشتی هیچ
با دل من چرا شد ایدون زشت
زانکه خویی پلید کرد مرا
هر که را خو پلید ، هست پلشت
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۱
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۲
مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد
و گر تنت خراب است بدین آب کن آباد
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۳
افراز خانه ام ز پی بام و پوشش
هر چم به خانه اندر ، سر شاخ و تیر بود
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۴
لاله به غَنجار ، سرخ کرده همه روی
از حسد خوید بر کشید سر از خوید
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۵
چندین حریر حُلّه که گسترد بر درخت
مانا که بر زدند به قُرقوب و شوشتر
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۷
ز هول تاختن و کینه آختنش مرا
همی گداخته همچون کُناغ تاخته گیر
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۸
بر آمد ابر پیریت از بن گوش
مکن پرواز گرد رود و بِگماز
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۱۹
سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریز ریز بخواهدت ریختن کاریز
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲۰
آنچه به پیمانه تو را داده اند
با تو نه پیمانه بماند و قفیز