گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹ - ترا از خویشتن بیگانه سازد

 

ترا از خویشتن بیگانه سازد

من آن آبی طربناکی ندارم

به بازارم مجو دیگر متاعی

چو گل جز سینهٔ چاکی ندارم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۰ - زیان بینی ز سیر بوستانم

 

زیان بینی ز سیر بوستانم

اگر جانت شهید جستجو نیست

نمایم آنچه هست اندر رگ گل

بهار من طلسم رنگ و بو نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۱ - برون از ورطهٔ بود و عدم شو

 

برون از ورطهٔ بود و عدم شو

فزونتر زین جهان کیف و کم شو

خودی تعمیر کن در پیکر خویش

چو ابراهیم معمار حرم شو

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۲ - ز مرغان چمن نا آشنایم

 

ز مرغان چمن نا آشنایم

به شاخ آشیان تنها سرایم

اگر نازک دلی از من کران گیر

که خونم می تراود از نوایم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۳ - جهان یارب چه خوش هنگامه دارد

 

جهان یارب چه خوش هنگامه دارد

همه را مست یک پیمانه کردی

نگه را با نگه آمیز دادی

دل از دل جان ز جان بیگانه کردی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۴ - سکندر با خضر خوش نکته ئی گفت

 

سکندر با خضر خوش نکته ئی گفت

شریک سوز و ساز بحر و بر شو

تو این جنگ از کنار عرصه بینی

بمیر اندر نبرد و زنده تر شو

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۵ - سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک

 

سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک

کلیسا و بتستان و حرم خاک

ولیکن من ندانم گوهرم چیست

نگاهم برتر از گردون تنم خاک

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۶ - اگر در مشت خاک تو نهادند

 

اگر در مشت خاک تو نهادند

دل صد پارهٔ خونابه باری

ز ابر نو بهاران گریه آموز

که از اشک تو روید لاله زاری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۷ - دمادم نقش های تازه ریزد

 

دمادم نقش های تازه ریزد

بیک صورت قرار زندگی نیست

اگر امروز تو تصویر دوش است

بخاک تو شرار زندگی نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۸ - چو ذوق نغمه ام در جلوت آرد

 

چو ذوق نغمه ام در جلوت آرد

قیامت افکنم در محفل خویش

چو می خواهم دمی خلوت بگیرم

جهان را گم کنم اندر دل خویش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۹ - چه میپرسی میان سینه دل چیست

 

چه میپرسی میان سینه دل چیست

خرد چون سوز پیدا کرد دل شد

دل از ذوق تپش دل بود لیکن

چو یک دم از تپش افتاد گل شد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۰ - خرد گفت او بچشم اندر نگنجد

 

خرد گفت او بچشم اندر نگنجد

نگاه شوق در امید و بیم است

نمیگردد کهن افسانهٔ طور

که در هر دل تمنای کلیم است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۱ - کنشت و مسجد و بتخانه و دیر

 

کنشت و مسجد و بتخانه و دیر

جز این مشت گلی پیدا نکردی

ز حکم غیر نتوان جز بدل رست

تو ای غافل دلی پیدا نکردی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۲ - نه پیوستم درین بستان سرا دل

 

نه پیوستم درین بستان سرا دل

ز بند این و آن آزاده رفتم

چو باد صبح گردیدم دمی چند

گلان را آب و رنگی داده رفتم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۳ - به خود باز آورد رند کهن را

 

به خود باز آورد رند کهن را

می برنا که من در جام کردم

من این می چون مغان دور پیشین

ز چشم مست ساقی وام کردم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۴ - سفالم را می او جام جم کرد

 

سفالم را می او جام جم کرد

درون قطره ام پوشیده یم کرد

خرد اندر سرم بتخانه ئی ریخت

خلیل عشق دیرم را حرم کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۵ - خرد زنجیری امروز و دوش است

 

خرد زنجیری امروز و دوش است

پرستار بتان چشم و گوش است

صنم در آستین پوشیده دارد

برهمن زادهٔ زنار پوش است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۶ - خرد اندر سر هر کس نهادند

 

خرد اندر سر هر کس نهادند

تنم چون دیگران از خاک و خون است

ولی این راز کس جز من نداند

ضمیر خاک و خونم بیچگون است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۷ - گدای جلوه رفتی بر سر طور

 

گدای جلوه رفتی بر سر طور

که جان تو ز خود نامحرمی هست

قدم در جستجوی آدمی زن

خدا هم در تلاش آدمی هست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۸ - بگو جبریل را از من پیامی

 

بگو جبریل را از من پیامی

مرا آن پیکر نوری ندادند

ولی تاب و تب ما خاکیان بین

به نوری ذوق مهجوری ندادند

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۴۹
sunny dark_mode