گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۶ - نگه دارد برهمن کار خود را

 

نگه دارد برهمن کار خود را

نمی گوید به کس اسرار خود را

بمن گوید که از تسبیح بگذر

بدوش خود برد زنار خود را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۷ - برهمن گفت برخیز از در غیر

 

برهمن گفت برخیز از در غیر

ز یاران وطن ناید به جز خیر

بیک مسجد دو ملا می نگنجد

ز افسون بتان گنجد بیک دیر

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۸ - تب و تابی که باشد جاودانه

 

تب و تابی که باشد جاودانه

سمند زندگی را تازیانه

به فرزندان بیاموز این تب و تاب

کتاب و مکتب افسون و فسانه

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۹ - ز علم چاره سازی بی گدازی

 

ز علم چاره سازی بی گدازی

بسی خوشتر نگاه پاک بازی

نکو تر از نگاه پاک بازی

ولی از هر دو عالم بی نیازی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۰ - بهن مؤمن خدا کاری ندارد

 

بهن مؤمن خدا کاری ندارد

که در تن جان بیداری ندارد

ازن از مکتب یاران گریزم

جوانی خود نگهداری ندارد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۱ - ز من گیر این که مردی کور چشمی

 

ز من گیر این که مردی کور چشمی

ز بینای غلط بینی نکو تر

ز من گیر این که نادانی نکو کیش

ز دانشمند بی دینی نکو تر

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۲ - ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟

 

ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟

که گرد ثابت و سیاره گردد

مثال پاره ای ابری که از باد

به پهنای فضاواره گردد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۳ - ادب پیرایه نادان و داناست

 

ادب پیرایه نادان و داناست

خوشنکو از ادب خود را بیاراست

ندارمن مسلمان زاده را دوست

که در دانش فزو دود رادب کاست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۴ - ترا نومیدی از طفلان روا نیست

 

ترا نومیدی از طفلان روا نیست

چه پروا گر دماغ شان رسا نیست

بگو ای شیخ مکتب گر بدانی

که دل در سینهٔ شان هست یا نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۵ - به پور خویش دین و دانشموز

 

به پور خویش دین و دانشموز

که تابد چون مه و انجم نگینش

بدست او اگر دادی هنر را

ید بیضاست اندرستینش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۶ - نوا از سینه مرغ چمن برد

 

نوا از سینه مرغ چمن برد

ز خون لالهن سوز کهن برد

به این مکتب ، به این دانش چه نازی

که نان در کف نداد و جان ز تن برد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۷ - خدایا وقتن درویش خوش باد

 

خدایا وقتن درویش خوش باد

که دلها از دمش چون غنچه بگشاد

به طفل مکتب ما این دعا گفت

پی نانی به بند کس میفتاد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۸ - کسی کو «لا اله» را در گره بست

 

کسی کو «لا اله» را در گره بست

ز بند مکتب و ملا برون جست

بهن دین و بهن دانش مپرداز

که از ما میبرد چشم و دل و دست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۹ - چو می بینی که رهزن کاروان کشت

 

چو می بینی که رهزن کاروان کشت

چه پرسی کاروانی را چسان کشت

مباش ایمن ازن علمی که خوانی

که از وی روح قومی میتوان کشت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۰ - جوانی خوش گلی رنگین کلاهی

 

جوانی خوش گلی رنگین کلاهی

نگاه او چو شیران بی پناهی

به مکتب علم میشی را بیاموخت

میسر نایدش برگ گیاهی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۱ - شتر را بچه او گفت در دشت

 

شتر را بچه او گفت در دشت

نمی بینم خدای چار سو را

پدر گفت ای پسر چون پا بلغزد

شتر هم خویش را بیند هم او را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۲ - پریدن از سر بامی به بامی

 

پریدن از سر بامی به بامی

نبخشد جره بازان را مقامی

ز نخچیری که جز مشت پری نیست

همان بهتر که میری درکنامی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۳ - نگر خود را بچشم محرمانه

 

نگر خود را بچشم محرمانه

نگاه ماست ما را تازیانه

تلاش رزق ازن دادند ما را

که باشد پر گشودن را بهانه

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۴ - نهنگی بچه خود را چه خوش گفت

 

نهنگی بچه خود را چه خوش گفت

به دین ما حرام آمد کرانه

به موج آویز و از ساحل بپرهیز

همه دریاست ما را آشیانه

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۵ - تو در دریا نئی او در بر تست

 

تو در دریا نئی او در بر تست

به طوفان در فتادن جوهر تست

چو یک دم از تلاطم ها بیاسود

همین دریای تو غارتگر تست

اقبال لاهوری
 
 
۱
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۹
sunny dark_mode