گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۹۶ - بروی من در دل باز کردند

 

بروی من در دل باز کردند

ز خاک من جهانی ساز کردند

ز فیض او گرفتم اعتباری

که با من ماه و انجم ساز کردند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۹۷ - ز رومی گیر اسرار فقیری

 

ز رومی گیر اسرار فقیری

کهن فقر است محسود امیری

حذر زان فقر و درویشی که از وی

رسیدی بر مقام سر بزیری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۹۸ - خیالش با مه و انجم نشیند

 

خیالش با مه و انجم نشیند

نگاهشن سوی پروین ببیند

دل بیتاب خود را پیش او نه

دم او رعشه از سیماب چیند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۹۹ - خودی تا گشت مهجور خدائی

 

خودی تا گشت مهجور خدائی

به فقرموختداب گدائی

ز چشم مست رومی وام کردم

سروری از مقام کبریائی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۰ - می روشن ز تاک من فرو ریخت

 

می روشن ز تاک من فرو ریخت

خوشا مردی که در دامانمویخت

نصیب ازتشی دارم که اول

سنائی از دل رومی برانگیخت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۱ - تو ای باد بیابان از عرب خیز

 

تو ای باد بیابان از عرب خیز

ز نیل مصریان موجی برانگیز

بگو فاروق را پیغام فاروق

که خود در فقر و سلطانی بیامیز

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۲ - خلافت فقر با تاج و سریر است

 

خلافت فقر با تاج و سریر است

زهی دولت که پایان ناپذیر است

جوان بختا ! مده از دست، این فقر

که بی او پادشاهی زود میر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۳ - جوانمردی که خود را فاش بیند

 

جوانمردی که خود را فاش بیند

جهان کهنه را بازفریند

هزاران انجمن اندر طوافش

که او با خویشتن خلوت گزیند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۴ - به روی عقل و دل بگشای هر در

 

به روی عقل و دل بگشای هر در

بگیر از پیر هر میخانه ساغر

«دران کوش از نیاز سینه پرور

که دامن پاک داریستین تر»

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۵ - خنکن ملتی بر خود رسیده

 

خنکن ملتی بر خود رسیده

ز درد جستجو نارمیده

درخش او ته این نیلگون چرخ

چو تیغی از میان بیرون کشیده

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۶ - چه خوش زد ترک ملاحی سرودی

 

چه خوش زد ترک ملاحی سرودی

رخ او احمری چشمش کبودی

به دریا گر گره افتد به کارم

بجز طوفان نمیخواهم گشودی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۷ - جهانگیری بخاک ما سرشتند

 

جهانگیری بخاک ما سرشتند

امامت در جبین ما نوشتند

درون خویش بنگرن جهان را

که تخمش در دل فاروق کشتند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۸ - مسلمانی که خود را امتحان کرد

 

مسلمانی که خود را امتحان کرد

غبار راه خود راسمان کرد

شرار شوق اگر داری نگهدار

که با ویفتابی میتوان کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۹ - بگو از من نواخوان عرب را

 

بگو از من نواخوان عرب را

بهای کم نهادم لعل لب را

ازن نوری که از قر ن گرفتم

سحر کردم صد و سی ساله شب را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۱۰ - به جانهافریدم های و هو را

 

به جانهافریدم های و هو را

کف خاکی شمردم کاخ و کو را

شود روزی حریف بحر پر شور

زشوبی که دادمب جو را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۱۱ - تو هم بگذارن صورت نگاری

 

تو هم بگذارن صورت نگاری

مجو غیر از ضمیر خویش یاری

بباغ ما بروردی پر و بال

مسلمان را بده سوزی که داری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۱۲ - بخاک ما دلی ، در دل غمی هست

 

بخاک ما دلی ، در دل غمی هست

هنوز این کهنه شاخی را نمی هست

به افسون هنرن چشمه بگشای

درون هر مسلمان زمزمی هست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۱۳ - مسلمان بنده مولا صفات است

 

مسلمان بنده مولا صفات است

دل او سری از اسرار ذات است

جمالش جز به نور حق نه بینی

که اصلش در ضمیر کائنات است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۱۴ - بده با خاک اون سوز و تابی

 

بده با خاک اون سوز و تابی

که زاید از شب اوفتابی

نوان زن که از فیض تو او را

دگر بخشند ذوق انقلابی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۱۵ - مسلمانی غم دل در خریدن

 

مسلمانی غم دل در خریدن

چو سیماب از تپ یاران تپیدن

حضور ملت از خود در گذشتن

دگر بانگ «انا الملت» کشیدن

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۴۹
sunny dark_mode