گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۶ - نه با ملا نه با صوفی نشینم

 

نه با ملا نه با صوفی نشینم

تو میدانی که من آنم ، نه اینم

نویس «الله» بر لوح دل من

که هم خود را هم او را فاش بینم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۷ - دل ملا گرفتار غمی نیست

 

دل ملا گرفتار غمی نیست

نگاهی هست ، در چشمش نمی نیست

از آن بگریختم از مکتب او

که در ریگ حجازش زمزمی نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۸ - سر منبر کلامش نیشدار است

 

سر منبر کلامش نیشدار است

که او را صد کتاب اندر کنار است

حضور تو من از خجلت نگفتم

ز خود پنهان و بر ما آشکار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۹ - دل صاحبدلان او برد یا من؟

 

دل صاحبدلان او برد یا من؟

پیام شوق او آورد یا من؟

من و ملا ز کیش دین دو تیریم

بفرما بر هدف او خورد یا من؟

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۰ - غریبم در میان محفل خویش

 

غریبم در میان محفل خویش

تو خود گو با که گویم مشکل خویش

از آن ترسم که پنهانم شود فاش

غم خود را نگویم با دل خویش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۱ - دل خود را بدست کس ندادم

 

دل خود را بدست کس ندادم

گره از روی کار خود گشادم

به غیر الله کردم تکیه یک بار

دو صد بار از مقام خود فتادم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۲ - همان سوز جنون اندر سر من

 

همان سوز جنون اندر سر من

همان هنگامه ها اندر بر من

هنوز از جوش طوفانی که بگذشت

نیاسود است موج گوهر من

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۳ - هنوز این خاک دارای شرر هست

 

هنوز این خاک دارای شرر هست

هنوز این سینه را آه سحر هست

تجلی ریز بر چشمم که بینی

باین پیری مرا تاب نظر هست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۴ - نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است

 

نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است

دل از سوز درونم در گداز است

من و این عصر بی اخلاص و بی سوز

بگو با من که آخر این چه راز است؟

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۵ - مرا در عصر بی سوز آفریدند

 

مرا در عصر بی سوز آفریدند

بخاکم جان پر شوری دمیدند

چو نخ در گردن من زندگانی

تو گوئی بر سر دارم کشیدند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۶ - نگیرد لاله و گل رنگ و بویم

 

نگیرد لاله و گل رنگ و بویم

درون سینه ام مرد آرزویم

غم پنهان بحرف اندر نگجند

اگر گنجد چه گویم با که گویم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۷ - من اندر مشرق و مغرب غریبم

 

من اندر مشرق و مغرب غریبم

که از یاران محرم بی نصیبم

غم خود را بگویم با دل خویش

چه معصومانه غربت را فریبم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۸ - طلسم علم حاضر را شکستم

 

طلسم علم حاضر را شکستم

ربودم دانه و دامش گسستم

خدا داند که مانند براهیم

به نار او چه بی پروا نشستم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۹ - به چشم من نگه آوردهٔ تست

 

به چشم من نگه آوردهٔ تست

فروغ «لااله» آوردهٔ تست

دچارم کن به صبح «من ٓرآنی»

شبم را تاب مه آوردهٔ تست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳۰ - چو خود را در کنار خود کشیدم

 

چو خود را در کنار خود کشیدم

به نور تو مقام خویش دیدم

درین دیر از نوای صبحگاهی

جهان عشق و مستی آفریدم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳۱ - درین عالم بهشت خرمی هست

 

درین عالم بهشت خرمی هست

بشاخ او ز اشک من نمی هست

نصیب او هنوز آن های و هو نیست

که او در انتظار آدمی هست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳۲ - بده او را جوان پاکبازی

 

بده او را جوان پاکبازی

سرورش از شراب خانه سازی

قوی بازوی او مانند حیدر

دل او از دو گیتی بی نیازی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳۳ - بیا ساقی بگردان جام می را

 

بیا ساقی بگردان جام می را

ز می سوزنده تر کن سوز نی را

دگر آن دل بنه در سینهٔ من

که پیچم پنجهٔ کاؤس و کی را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳۴ - جهان از عشق و عشق از سینه تست

 

جهان از عشق و عشق از سینه تست

سرورش از می دیرینهٔ تست

جز این چیزی نمیدانم ز جبریل

که او یک جوهر از آئینهٔ تست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳۵ - مرا این سوز از فیض دم تست

 

مرا این سوز از فیض دم تست

به تاکم موج می از زمزم تست

خجل ملک جم از درویشی من

که دل در سینهٔ من محرم تست

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۴۹
sunny dark_mode