گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۶ - نگویم از فرو فالی که بگذشت

 

نگویم از فرو فالی که بگذشت

چه سود از شرح احوالی که بگذشت

چراغی داشتم در سینهٔ خویش

فسرد اندر دو صد سالی که بگذشت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۷ - نگهبان حرم معمار دیر است

 

نگهبان حرم معمار دیر است

یقینش مرده و چشمش به غیر است

ز انداز نگاه او توان دید

که نومید از همه اسباب خیر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۸ - ز سوز این فقیر ره نشینی

 

ز سوز این فقیر ره نشینی

بده او را ضمیر آتشینی

دلش را روشن و پاینده گردان

ز امیدی که زاید از یقینی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۹ - گهی افتم گهی مستانه خیزم

 

گهی افتم گهی مستانه خیزم

چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم

نگاه التفاتی بر سر بام

که من با عصر خویش اندر ستیزم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۰ - مرا تنهائی و آه و فغان به

 

مرا تنهائی و آه و فغان به

سوی یثرب سفر بی کاروان به

کجا مکتب ، کجا میخانه شوق

تو خود فرما مرا این به که آن به

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۱ - پریدم در فضای دلپذیرش

 

پریدم در فضای دلپذیرش

پرم تر گشت از ابر مطیرش

حرم تا در ضمیر من فرو رفت

سرودم آنچه بود اندر ضمیرش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۲ - به آن رازی که گفتم پی نبردند

 

به آن رازی که گفتم پی نبردند

ز شاخ نخل من خرما نخوردند

من ای میر امم داد از تو خواهم

مرا یاران غزلخوانی شمردند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۳ - نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم

 

نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم

گره از رشتهء معنی گشادم

به امیدی که اکسیری زند عشق

مس این مفلسان را تاب دادم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۴ - تو گفتی از حیات جاودان گوی

 

تو گفتی از حیات جاودان گوی

بگوش مرده ئی پیغام جان گوی

ولی گویند این ناحق شناسان

که تاریخ وفات این و آن گوی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۵ - رخم از درد پنهان زعفرانی

 

رخم از درد پنهان زعفرانی

تراود خون ز چشم ارغوانی

سخن اندر گلوی من گره بست

تو احوال مرا ناگفته دانی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۶ - زبان ما غریبان از نگاهیست

 

زبان ما غریبان از نگاهیست

حدیث دردمندان اشک و آهیست

گشادم چشم و بر بستم لب خویش

سخن اندر طریق ما گناهیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۷ - خودی دادم ز خود نامحرمی را

 

خودی دادم ز خود نامحرمی را

گشادم در گل او زمزمی را

بده آن نالهء گرمی که از وی

بسوزم جز غم دین هر غمی را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۸ - درون ما بجز دود نفس نیست

 

درون ما به جز دود نفس نیست

بجز دست تو ما را دست رس نیست

دگر افسانه غم با که گویم؟

که اندر سینه ها غیر از تو کس نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰۹ - غریبی دردمندی نی نوازی

 

غریبی دردمندی نی نوازی

ز سوز نغمهء خود در گدازی

تو میدانی چه میجوید ، چه خواهد

دلی از هر دو عالم بی نیازی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۰ - نم و رنگ از دم بادی نجویم

 

نم و رنگ از دم بادی نجویم

ز فیض آفتاب تو به رویم

نگاهم از مه و پروین بلند است

سخن را بر مزاج کس نگویم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۱ - در آن دریا که او را ساحلی نیست

 

در آن دریا که او را ساحلی نیست

دلیل عاشقان غیر از دلی نیست

تو فرمودی ره بطحا گرفتیم

وگرنه جز تو ما را منزلی نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۲ - مران از در که مشتاق حضوریم

 

مران از در که مشتاق حضوریم

از آن دردی که دادی نا صبوریم

بفرما هر چه میخواهی به جز صبر

که ما از وی دو صد فرسنگ دوریم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۳ - به افرنگی بتان دل باختم من

 

به افرنگی بتان دل باختم من

ز تاب دیریان بگداختم من

چنان از خویشتن بیگانه بودم

چو دیدم خویش را نشناختم من

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۴ - می از میخانهٔ مغرب چشیدم

 

می از میخانهٔ مغرب چشیدم

بجان من که درد سر خریدم

نشستم با نکویان فرنگی

از آن بی سوز تر روزی ندیدم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۵ - فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم

 

فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم

دل کوهی ، خراش از برگ کاهم

مرا درس حکیمان درد سر داد

که من پروردهٔ فیض نگاهم

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۴۹
sunny dark_mode