گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۷۶ - عروس زندگی در خلوتش غیر

 

عروس زندگی در خلوتش غیر

که دارد در مقام نیستی سیر

گنهکاریست پیش از مرگ در قبر

نکیرش از کلیسا ، منکر از دیر

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۷۷ - به چشم او نه نور و نی سرور است

 

به چشم او نه نور و نی سرور است

نه دل در سینهٔ او ناصبور است

خدا آن امتی را یار بادا

که مرگ او ز جان بی حضور است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۷۸ - مسلمان زاده و نامحرم مرگ

 

مسلمان زاده و نامحرم مرگ

ز بیم مرگ لرزان تا دم مرگ

دلی در سینه چاکش ندیدم

دم بگسسته ئی بود و غم مرگ

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۷۹ - ملوکیت سراپا شیشه بازی است

 

ملوکیت سراپا شیشه بازی است

ازو ایمن نه رومی نی حجازی است

حضور تو غم یاران بگویم

به امیدی که وقت دل نوازی است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۰ - تن مرد مسلمان پایدار است

 

تن مرد مسلمان پایدار است

بنای پیکر او استوار است

طبیب نکته رس دید از نگاهش

خودی اندر وجودش رعشه دار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۱ - مسلمان شرمسار از بی کلاهی است

 

مسلمان شرمسار از بی کلاهی است

که دینش مرد و فقرش خانقاهی است

تو دانی در جهان میراث ما چیست؟

گلیمی از قماش پادشاهی است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۲ - مپرس از من که احوالش چسان است

 

مپرس از من که احوالش چسان است

زمینش بدگهر چون آسمان است

بر آن مرغی که پروردی به انجیر

تلاش دانه در صحرا گران است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۳ - به چشمش وانمودم زندگی را

 

به چشمش وانمودم زندگی را

گشودم نکته فردا و دی را

توان اسرار جانرا فاش تر گفت

بده نطق عرب این اعجمی را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۴ - مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است

 

مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است

ضمیر او ضمیر پادشاهی است

اگر او را مقامش باز بخشند

جمال او جلال بی پناهی است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۵ - متاع شیخ اساطیر کهن بود

 

متاع شیخ اساطیر کهن بود

حدیث او همه تخمین و ظن بود

هنوز اسلام او زنار دار است

حرم چون دیر بود او برهمن بود

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۶ - دگرگون کرد لادینی جهان را

 

دگرگون کرد لادینی جهان را

ز آثار بدن گفتند جان را

از آن فقری که با صدیق دادی

بشوری آور این آسوده جان را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۷ - حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی

 

حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی

بت ما پیرک ژولیده موئی

نیابی در بر ما تیره بختان

دلی روشن ز نور آرزوئی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۸ - فقیران تا به مسجد صف کشیدند

 

فقیران تا به مسجد صف کشیدند

گریبان شهنشاهان دریدند

چو آن آتش درون سینه افسرد

مسلمانان به درگاهان خزیدند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸۹ - مسلمانان به خویشان در ستیزند

 

مسلمانان به خویشان در ستیزند

بجز نقش دوئی بر دل نریزند

بنالند از کسی خشتی بگیرد

از آن مسجد که خود از وی گریزند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۰ - جبین را پیش غیر الله سودیم

 

جبین را پیش غیر الله سودیم

چو گبران در حضور او سرودیم

ننالم از کسی می نالم از خویش

که ما شایان شان تو نبودیم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۱ - بدست می کشان خالی ایاغ است

 

بدست می کشان خالی ایاغ است

که ساقی را به بزم من فراغ است

نگه دارم درون سینه آهی

که اصل او ز دود آن چراغ است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۲ - سبوی خانقاهان خالی از می

 

سبوی خانقاهان خالی از می

کند مکتب ره طی کرده را طی

ز بزم شاعران افسرده رفتم

نواها مرده بیرون افتد از نی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۳ - مسلمانم غریب هر دیارم

 

مسلمانم غریب هر دیارم

که با این خاکدان کاری ندارم

به این بی طاقتی در پیچ و تابم

که من دیگر به غیر الله دچارم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۴ - به آن بالی که بخشیدی ، پریدم

 

به آن بالی که بخشیدی ، پریدم

به سوز نغمه های خود تپیدم

مسلمانی که مرگ از وی بلرزد

جهان گردیدم و او را ندیدم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۵ - شبی پیش خدا بگریستم زار

 

شبی پیش خدا بگریستم زار

مسلمانان چرا زارند و خوارند

ندا آمد ، نمیدانی که این قوم

دلی دارند و محبوبی ندارند

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۴۹
sunny dark_mode