رهی معیری » ابیات پراکنده » دریای تهی
در جام فلک باده بیدردسری نیست
تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
در دامن این بحر فروزان گهری نیست
چون موج به امید که آغوش گشاییم؟
رهی معیری » ابیات پراکنده » رنج زندگی
هزار شکر که از رنج زندگی آسود
وجود خسته و جان ستم کشیده من
به روی تربت من برگ لاله افشانید
به یاد سینه خونین داغدیده من
رهی معیری » ابیات پراکنده » به اقتفای خواجه
هنوز مشت خسی بهر سوختن باقی است
چو برق میروی از آشیان ما به کجا؟
نوای دلکش حافظ کجا و نظم رهی
«ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»
رهی معیری » ابیات پراکنده » نیرنگ نسیم
نرمنرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غیرت ز نیرنگ نسیم
زلق بیآرام او از آه من آید به رقص
شعله بیتاب میرقصد به آهنگ نسیم
رهی معیری » ابیات پراکنده » فریب
چاره من نمیکنی چون کنم و کجا برم؟
شکوه بینهایت و خاطر ناشکیب را
گر به دروغ هم بود شیوه مهر ساز کن
دیده عقل بستهام کز تو خورم فریب را
رهی معیری » ابیات پراکنده » اندام او
به مهر و ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟
سخن مگو که مرا نیست تاب گفت و شنید
کجا به نرمی اندام او بود مهتاب؟
کجا به گرمی آغوش او بود خورشید؟
رهی معیری » ابیات پراکنده » چشم نیلی
نیلگونچشم فریبانگیز رنگآمیز تو
چون سپهر نیلگون دارد سر افسونگری
از غم رویت به سان شاخه نیلوفرم
ای ترا چشمی به رنگ شعله نیلوفری
رهی معیری » ابیات پراکنده » مستی و مستوری
از خون دل چو غنچهٔ گل پاکدامنان
مستانه می کشیده و مستور بودهاند
گر ماه من ز مهر بود دور، دور نیست
تا بوده مهر و ماه ز هم دور بودهاند
رهی معیری » ابیات پراکنده » صبح پیری
تا بر آمد صبح پیری پایم از رفتار ماند
کیست تا برگیرد و در سایه تاکم برد
ذرهام سودای وصل آفتابم در سر است
بال همت میگشایم تا بر افلاکم برد