گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

آمد سحری ندا ز میخانه ما

کای رند خراباتی دیوانه ما

برخیز که پر کنیم پیمانه ز می

زآن پیش که پر کنند پیمانه ما

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

ای آنکه تو طالب خدایی به خود آ

از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا

اول به خود آ چون به خود آیی به خدا

کاقرار نمایی به خدایی به خدا

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

با باد، دلم گفت که بادا بادا

با یار بگو و هر چه بادا بادا

کآن کس که مرا ز صحبتت کرد جدا

شب با غم و رنج روز بادا بادا

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش

حقا که به چشم در نیامد ما را

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را

جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را

سازند کمر به دست عشاق به ناز

چون است کز این دست کمر نیست تو را

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

با طبع لطیف از در لطف در آ

با نفش غلیظ ز ره جور میا

در هیزم و گل تاملی کن که جهان

آن را به تبر شکافت و این را به صبا

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

گفتم که مگر به اتفاق اصحاب

در موسم گل ترک کنم باده ناب

بلبل ز چمن نعره زنان داد جواب

کای بیخبران برگ گل و ترک شراب؟

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

درد آمد و گرد من ز هر سو بنشست

گه بر سرو چشم و گاه بر رو بنشست

چون دولت کار او به پایان برسید

آمد به ادب به هر دو زانو بنشست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است

پای دلم از دلت به سنگ آمده است

آمد دل و در کنج دهانت بنشست

مسکین چه کند ز غم به تنگ آمده است

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

من با کمر تو در میان کردم دست

پنداشتمش که در میان چیزی هست

پیداست کز آن میان چه بر بست کمر

تا من ز کمر چه طرف بر خواهم بست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

دیدیم که این دایره بی سر و بن

انگیخت بسی جور نو از دور کهن

گر بالش چرخ زیر دست تو شود

زنهار به هیچ رو بر او تکیه مکن

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

تا با شدم این جان گرامی در تن،

خواهم به غم عشق تو جان پروردن

چون زلف تو تا سرم بود بر گردن

شور تو ز سر بدر نخواهم کردن

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

بیماری شمع بین و آن مردن او

تب دارد و می‌رود عرق از تن او

بر شمع دلم سوخت که در بیماری

کس بر سر او نیست به جز دشمن او

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

یاقوت لبا، لعل بدخشانی کو؟

و آن راحت روح و راح ریحانی کو؟

گویند حرام در مسلمانی شد

تو می‌خور و غم مخور مسلمانی کو؟

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

این ابر نگر خیمه بر افلاک زده

صد نعره شوق از دل غمناک زده

از دست زلیخای هوا یوسف گل

بر پیرهن حریر صد چاک زده

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

ای سایه سنبلت سمن پرورده،

یاقوت تو را در عدن پرورده،

همچون لب خود مدام جان می‌پرور

ز آن راح که روحی است بدن پرورده

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

در رشته دندان تو ای غیرت مه

دردی اگر از دود دلی گشت سیه

از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه

آراسته شد رشته درت به شبه

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

دیدم صنمی خراب و مست افتاده

در دست مغان دلربا افتاده

از می چو صراحی شده افغان خیزان

وانگه چو قدح دست به دست افتاده

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

ای سکه‌ای از خاک درت بر هر وجه

ار سیم رخ تو نیست نازک‌تر وجه

از هر چه نسیم سحری می‌آورد

جز خاک درت نمی‌نشیند در وجه

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

چون حال دل من ز غمت گشت تباه

آویخت در آن زلف دل آشوب سیاه

ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه

آرند به مار و کژدم از عجز پناه

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۶