گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب

 

چو کوس از درگه سلطان بغرّید

تو گفتی کوه و سنگ از هم بدرّید

به خاور مهر تابان رخ بپوشید

به گردون زهره را زَهره بجوشید

سپاهی رفت بیرون از صفاهان

[...]

۷۲ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى

 

چو روشن گشت شه را چشم امید

ز پستا زی خراسان برد خورشید

به راه اندر همی شد خرم و شاد

جفاهای جهانش رفته از یاد

ز روی ویس بت پیکر عماری

[...]

۷۲ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۰ - نامهٔ دهم اندر دعاکردن و دیدار دوست خواستن

 

دلی پر آتش و جانی پر از دود

تنی چون موی و رخساری زر اندود

برم هر شب سحرگه پیش دادار

بمالم پیش او بر خاک رخسار

خروش من بدرد پشت ایوان

[...]

۷۲ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۵ - فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب

 

بشد دایه سبک چون مرغ پران

نه از بادش زیان و نه ز باران

دلی کز مهر باشد ناشکیبا

نه از سرما بترسد نه ز گرما

به ره برف را گلبرگ پنداشت

[...]

۷۲ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی