باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱
ببندم شال و میپوشم قدک را
بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب دریاها سراسر
بشویم هر دو دست بی نمک را
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
ز شوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بیوفا ای بیمروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۴
ته که ناخواندهای علم سماوات
ته که نابردهای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی هیهات هیهات
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۵
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۶
محبت آتشی در جانم افروخت
که تا دامان محشر بایدم سوخت
عجب پیراهنی بهرم بریدی
که خیاط اجل میبایدش دوخت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۷
نپرسی حال یار دلفکارت
که هجران چون کند با روزگارت
ته که روز و شوان در یاد مویی
هزارت عاشق با مو چه کارت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۸
اگر دل دلبر و دلبر کدام است
وگر دلبر دل و دلرا چه نام است
دل و دلبر بهم آمیته وینم
ندونم دل که و دلبر کدام است
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۹
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰
نفس شومم بدنیا بهر آن است
که تن از بهر موران پرورانست
ندونستم که شرط بندگی چیست
هرزه بورم بمیدان جهانست
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱
شیرَمردی بدم دلم چه دونست
اجل قصدم کره و شیر ژیونست
ز مو شیر ژیان پرهیز میکرد
تنم وا مرگ جنگیدن ندونست
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۲
بود درد مو و درمانم از دوست
بود وصل مو و هجرانم از دوست
اگر قصابم از تن واکره پوست
جدا هرگز نگردد جانم از دوست
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۳
نمیدانم دلم دیوانهٔ کیست
کجا آواره و در خانهٔ کیست
نمیدونم دل سرگشتهٔ مو
اسیر نرگس مستانهٔ کیست
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۴
ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
بجان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۵
یکی برزیگرک نالان درین دشت
به خون دیدگان آلاله میکشت
همیکشت و همیگفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۶
خرم کوه و خرم صحرا خرم دشت
خرم آنانکه این آلالیان کشت
بسی هند و بسی شند و بسی یند
همان کوه و همان صحرا همان دشت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۷
بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۸
سیاهی دو چشمانت مرا کشت
درازی دو زلفانت مرا کشت
به قتلم حاجت تیر و کمان نیست
خم ابرو و مژگانت مرا کشت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹
عزیزا کاسهٔ چشمم سرایت
میان هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی تو
نشیند خار مژگانم به پایت
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۰
من آن رندم که گیرم از شهان باج
بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج
فرو ناید سر مردان به نامرد
اگر دارم کشند مانند حلاج