گنجور

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱ - در بیان اقسام سخن

 

اقسام سخن چهار باشد همه جا

فخر است ‌و مدیح‌ است ‌و نسیب ‌است و هجا

از فخر و نسیب و مدح من بردی سود

وقت است که از هجا نشانمت بجا

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

از خصم کشیدن به وفا جور و جفا

برهان نزاکت است و دستور صفا

در کشور ما اصل نزاکت این است

واویلا وامصیبتا وا اسفا

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

آزادی ماست اصل آبادی ما

این است نتیجهٔ خدادادی ما

آزاد بزی ولی نگر تا نشود

آزادی تو رهزن آزادی ما

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

مخلوق جهان به گرگ مانند درست

با قادر عاجزند و بر عاجز چست

سستند به گیرودار چون باشی سخت

سختند به کارزار چون باشی سست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

از دامن کوه لاله ناگه برجست

گلگون‌رخی و تیشهٔ سبزی در دست

با فرق سر دریده گویی فرهاد

از خاک برون آمد و بر سنگ نشست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست

چشمی به ره و سبزه‌ عصایی در دست

گویی مجنون به انتظار لیلی

از گور برون آمد و بر سبزه نشست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۷ - در مدح ستارخان

 

ستار غیور ارجمندیت بجاست

قانون‌طلبی و حق‌پسندیت بجاست

از صدمت پا منال و کوتاهی گام

خوشبخت نشین که سربلندیت بجاست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

پرهیز از خود که جای پرهیز اینجاست

وز کس مطلب چیز که هر چیز اینجاست

تا چند پی راز خدا می گردی

راز دل خود جو که خدا نیز اینجاست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۹ - به مناسبت شهادت سید حسن مدرس

 

تا بُخل و حسادت به‌ جهان راهبر است

آزاده ذلیل و راستگو در خطر است

خون تو مدرسا هدر گشت بلی

خونی که شبی گذشت بر وی هدر است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

هان ای وکلا فضل خدا یار شماست

آسایش ما به حس بیدار شماست

در کار بکوشید خدا را کامروز

چشم و دل و گوش خلق در کار شماست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱ - این رباعی را در خواب گفته است

 

امروز نه کس ‌ز عشق آگه چو من است

کز شکّر عشقم‌ همه‌ شیرین ‌سخن‌ است

در هر مژهٔ من به ره خسرو عشق

نیروی هزار تیشهٔ کوهکن است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

آیین جهان طبل جفا کوفتن است

خایسک بلا بر سر ما کوفتن است

این کشتن و این کشته شدن مردان راست

کانجا که زنست رقص و پا کوفتن است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

من برگ گلم باغ شبستان من است

وآن‌ بلبل خوش‌ لهجه غزلخوان من‌ است

نوباوهٔ شب که شبنمش می‌خوانند

هر صبح به نیم‌ بوسه مهمان من است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

خوش باش که گیتی نه برای من و توست

وین کار برون ز ماجرای من و توست

در خلقت عالم نبود مقصودی

قصدی هم اگر بود ورای من و توست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵ - در مدح پروفسور براون انگلیسی

 

ادوارد براون فاضل ایران‌دوست

کش فکر نکو،قول نکو، فعل نکوست

از مردم انگلیس بر مردم پارس

گر مرحمتی بود همین تنها اوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

ارباب که صنعت وجاهت فن اوست

خون فقرا تمام بر گردن اوست

طاوس بهشت است به صورت لیکن

ابلیس نهفته زیر پیراهن اوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

برخاست خروس صبح برخیز ای دوست

ز انگور بگیر خون و ده در رگ و پوست

عشق من و تو قصهٔ مشت است و درفش

جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸ - در مرگ پدر

 

در ماتمت ای‌ ملک‌، ملک خون بگریست

وز سوز تو در افق فلک خون بگریست

تا خاک‌نشین شدی تو ای گنج کمال

زین‌ غصه سماک‌ بر سمک خون بگریست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

این قلب که محزون‌تر از او پیدا نیست

وین چشم که پر خون‌ تر از او پیدا نیست

دانی ز چه آن شکسته وین خونین است

زان حسن که افزون‌تر از او پیدا نیست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست

فریاد، که فریادرسی پیدا نیست

بس لابه نمودیم و کس آواز نداد

پیداست که در خانه کسی پیدا نیست

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴