هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
به قصد کوی تو بیرحم عاشقان ز وطنها
روان شوند فکنده به دوش خویش کفنها
فغان که در همهٔ عمر یک سخن نشنیدی
ز ما و میشنوی زین سبب ز خلق سخنها
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
روز وصلم به تن آرام نباشد جان را
که دمادم کند اندیشه شب هجران را
آه اگر عشوه گریهای زلیخا سازد
غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
گر آن گلبرگ خندان در گلستانی دمی خندد
در آن گلشن گلی بر گلبن دیگر نمیخندد
ز عشرت زان گریزانم که از غم گریم ایامی
در این محفل به کام دل دمی گر بیغمی خندد
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
دل عشاق روا نیست که دلبر شکند
گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند
بر نمیدارم از این در سر خویش ای دربان
صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
آن دلبر محملنشین چون جای در محمل کند
میباید اول عاشق مسکین وداع دل کند
زین منزل اکنون شد روان تا آن بت محملنشین
دیگر کجا آید فرود از محمل و منزل کند
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
سرو قدی که بود دیدهٔ دلها به رهش
نیست جز دیدهٔ صاحبنظران جلوه گهش
آه از آن شوخ که سرگشته به صحرا دارد
وحشیان را نگه آن آهوی وحشی نگهش
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
کردهاست یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل
یا درجی از مشک ختن کرده است پنهان در بغل
در مصر یوسف زینهار آغوش مگشا بهر کس
یکبار دیگر گیردت تا پیر کنعان در بغل
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳
دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم
نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد
به کدام امیدواری غم خود به یار گویم
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله
ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشکتر هاله
خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب
زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » مقطعات » قطعه شمارهٔ ۲
الهی ازین ششپر بینظیر
عدو را دل افکار و جان خسته باد
به خصم بد اندیش در زیر آن
ره چاره از شش جهت بسته باد
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » مقطعات » قطعه شمارهٔ ۵
عزیزم بهر آزارم نهانی
مرس برداشت از کلبی معلم
چنین دانست کاین را من ندانم
الم یعلم بان الله یعلم
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۱۶ - تاریخ رحلت
چون ز بیداد چرخ بدرنسا
شد ز عالم به جنت الماوی
گفت هاتف برای تاریخش
از جهان رفت حیف بدرنسا
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۲۱ - تاریخ تزویج
چون آقا صادق آن فروزان اختر
تزویج نمود دختری مهپیکر
کلک هاتف برای تاریخ نوشت
گردید مهی قرین مهر انور
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۳۱ - تاریخ رحلت
چو حوری جهان آن پسندیده زن
از این عالم پرشر و شور شد
خرد بهر تاریخ فوتش نوشت
به جنات عدن از جهان حور شد
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۳۲
خان احمدبیک چون به جنت
از لطف خدای انس و جان شد
در تاریخش بگفت هاتف
خان احمد جانب جنان شد
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۳۳
چون خان جهان پناه از دور زمان
از بزم جهان رفت به گلزار جنان
کلک هاتف برای تاریخ نوشت
شد خان جهانپناه در بزم جنان
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
گر فاش شود عیوب پنهانی ما
ای وای به خجلت و پریشانی ما
ما غره به دینداری و شاد از اسلام
گبران متنفر از مسلمانی ما
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
ای غیر بر غم تو درین دیر خراب
با یار شب و روز کشم جام شراب
از ساغر هجر و جام وصلش شب و روز
تو خون جگر خوری و من بادهٔ ناب
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
از عشق کز اوست بر لبم مهر سکوت
هر دم رسدم بر دل و جان قوت و قوت
من بندهٔ عشق و مذهب و ملت من
عشق است و علی ذالک احیی و اموت
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
روی تو که رشک ماه ناکاسته است
باغی است که از هر گلی آراسته است
گر زان که خدا نیز وفائی بدهد
آنی که دل من از خدا خواسته است