جامی » بهارستان » دیباچه
صانعی را که گلستان سپهر
باشد از گلشن حسنش ورقی
یا بود بهر ثنا خوانانش
پر نثار در و گوهر طبقی
جامی » بهارستان » دیباچه
هر گل روضه ابلاغ که هست
گل این باغ ز رویش ورقی
نیست زاوراق چمن مرغان را
بجز اوصاف جمالش سبقی
جامی » بهارستان » دیباچه
با خرد گفتم چه سازم زیور این نوعروس
تا به چشم خواستگارانش فزاید زیب و زین
گفت درهای ثنای شهریار کامگار
نصرة الدینا معز الدوله کهف الخافقین
اختر برج جلالت گوهر درج شرف
[...]
جامی » بهارستان » دیباچه
دمیده مرغزارش بر جوانب
شکفته لاله زارش در نواحی
ز شبنم لاله را خوی در بناگوش
ز باران غنچه را می در صراحی
غزیر الدمع من عین السواقی
[...]
جامی » بهارستان » دیباچه
هر کس ز نیک بختان زین تازه رس درختان
در سایه ای نشیند یا میوه ای بچیند
آن به که پیش گیرد آیین حق گزاری
راه کرم سپارد رسم دعا گزیند
گوید که بنده جامی کین روضه ساخت یا رب
[...]
جامی » بهارستان » دیباچه
گذری کن درین بهارستان
تا ببینی در او گلستانها
وز لطایف به هر گلستانی
رسته گلها دمیده ریحانها
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱
هجوم نفس و هوا گر سپاه شیطانند
چو زور بر دل مرد خداپرست آرند
بجز جنود حکایات رهنمایان را
چه تاب آنکه بر آن رهزنان شکست آرند
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲
چو صورتی به دلت سازی از ارادت راست
ز نفخ صور دم عارفان حیاتش ده
و گر شود متزلزل دلت ز جنبش طبع
به شرح قصه صاحبدلان ثباتش ده
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۴
قدر من در صف عشاق تو زان پستتر است
که زنم گام ارادت به مقامات وصول
در دلم نقش شده نام گدایان درت
بس بود نامه احوال مرا مهر قبول
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۷
لاف بی کبری مزن کان از نشان پای مور
در شب تاریک بر سنگ سیه پنهانتر است
وز درون کردن برون آسان مگیر آن را کزان
کوه را کندن به سوزن از زمین آسانتر است
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۹
آن که نی نام به دست است مرا زو نه نشان
دست بگرفته مرا در عقب خویش کشان
اوست دست من و پا نیز به هر جا که رود
پایکوبان ز پیش می روم و دست فشان
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۰
کی شود سوز قتیلت کشته زیر تیره خاک
زانکه این آتش ز جان روشن او خاسته ست
چون تواند عاشق از طوق وفایت سر کشید
قمری آسا طوق او از گردن او خاسته ست
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۱
مهمان توام در صف ارباب ارادت
بنشسته به هر چیز که آید ز تو راضی
بنهاده به خوان کرمت دیده امید
انعام تو را منتظرم نه متقاضی
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۲
ای که در شرع خداوندان حال
می کنی از سنت و فرضم سؤال
سنت آمد رخ ز دنیا تافتن
فرض راه قرب مولا یافتن
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۳
آن است دوستدار که هر چند دشمنی
بیند ز دوست بیش، شود دوستدارتر
بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو
گردد بنای عشقش ازان استوارتر
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۳
هر کس که از هجوم محبت مریض شد
داند طبیب خویش لقای حبیب را
چون بر سرش طبیب بهشتی نهد قدم
بخشد شفا ز علت هستی طبیب را
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۴
هرکه خیزد بامداد از خواب و نبود در سرش
جز خیال خورد ازو آیین بیداری مجوی
وانکه شوید دست چون پای از سر بستر کشید
تا به خوان و سفره آرد دست، دست از وی بشوی
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۵
کیست دانی صوفی صافی ز رنگ تفرقه
آن که دارد رو به یکرنگی درین کاخ دو رنگ
نگسلد سر رشته سرش ز جانان گر بفرض
ره بر او گیرد ز یک سو شیر و دیگر سو پلنگ
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۶
چون دلبر ما ز پرده رو ننماید
کس نتواند که پرده زو بگشاید
ور جمله جهان پرده شود باکی نیست
آنجا که پی جلوه جمال آراید
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۷
هر که گوید که به آن جان جهان نزدیکم
باشد آن دعوی نزدیکی او از دوری
وان که گوید که ازو دورم، آن دوری او
هست در پرتو نزدیکی او مستوری