گنجور

جامی » بهارستان » دیباچه

 

چو مرغ امر ذی بالی ز آغاز

نه از نیروی حمد آید به پرواز

به مقصد نارسیده پر بریزد

فتد زانسان که هرگز برنخیزد

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

صانعی را که گلستان سپهر

باشد از گلشن حسنش ورقی

یا بود بهر ثنا خوانانش

پر نثار در و گوهر طبقی

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

هر گل روضه ابلاغ که هست

گل این باغ ز رویش ورقی

نیست زاوراق چمن مرغان را

بجز اوصاف جمالش سبقی

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

نه گلستان که روضه ای ز بهشت

خاک و خاشاک او عبیر سرشت

بابهایش بهشت را درها

فیض ده قصه هاش کوثرها

نکته هایش نهفته در پرده

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

با خرد گفتم چه سازم زیور این نوعروس

تا به چشم خواستگارانش فزاید زیب و زین

گفت درهای ثنای شهریار کامگار

نصرة الدینا معز الدوله کهف الخافقین

اختر برج جلالت گوهر درج شرف

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

گلستان گرچه سعدی کرد از این پیش

به نام سعد بن زنگی تمامش

بهارستان من نام از کسی یافت

که شاید سعد بن زنگی غلامش

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

دمیده مرغزارش بر جوانب

شکفته لاله زارش در نواحی

ز شبنم لاله را خوی در بناگوش

ز باران غنچه را می در صراحی

غزیر الدمع من عین السواقی

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

هر کس ز نیک بختان زین تازه رس درختان

در سایه ای نشیند یا میوه ای بچیند

آن به که پیش گیرد آیین حق گزاری

راه کرم سپارد رسم دعا گزیند

گوید که بنده جامی کین روضه ساخت یا رب

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

گذری کن درین بهارستان

تا ببینی در او گلستانها

وز لطایف به هر گلستانی

رسته گلها دمیده ریحانها

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱

 

هجوم نفس و هوا گر سپاه شیطانند

چو زور بر دل مرد خداپرست آرند

بجز جنود حکایات رهنمایان را

چه تاب آنکه بر آن رهزنان شکست آرند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲

 

چو صورتی به دلت سازی از ارادت راست

ز نفخ صور دم عارفان حیاتش ده

و گر شود متزلزل دلت ز جنبش طبع

به شرح قصه صاحبدلان ثباتش ده

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳

 

آنی تو که از نام تو می بارد عشق

وز نامه و پیغام تو می بارد عشق

عاشق گردد هر که به کویت گذرد

آری ز در و بام تو می بارد عشق

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۴

 

قدر من در صف عشاق تو زان پستتر است

که زنم گام ارادت به مقامات وصول

در دلم نقش شده نام گدایان درت

بس بود نامه احوال مرا مهر قبول

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۵

 

لا فی النهار و لا فی اللیل لی فرح

فلا ابالی أطال اللیل ام قصرا

نی شب تهی ام نه روز از ناله و آه

خواهی شب من دراز خواهی کوتاه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۵

 

خون می گریم از تو چه پنهان دارم

کز بهر تو این دو چشم گریان دارم

هر چند دلی ز وصل شادان دارم

صد داغ بر آن ز بیم هجران دارم

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۶

 

بهر تو به بر و بحر بشتافته ام

هامون ببریده کوه بشکافته ام

از هر چه رسیده پیش رو تافته ام

تا ره به حریم وصل تو یافته ام

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۷

 

لاف بی کبری مزن کان از نشان پای مور

در شب تاریک بر سنگ سیه پنهان‌تر است

وز درون کردن برون آسان مگیر آن را کزان

کوه را کندن به سوزن از زمین آسان‌تر است

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۸

 

زین پیش برون ز خویش پنداشتمت

در غایت سیر خود گمان داشتمت

اکنون که تو را یافتم آنی دانم

کاندر قدم نخست بگذاشتمت

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۹

 

آن که نی نام به دست است مرا زو نه نشان

دست بگرفته مرا در عقب خویش کشان

اوست دست من و پا نیز به هر جا که رود

پایکوبان ز پیش می روم و دست فشان

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۰

 

جانا ز در تو دور نتوانم بود

قانع به بهشت و حور نتوانم بود

سر بر در تو به حکم عشقم نه به مزد

زین در چه کنم صبور نتوانم بود

جامی
 
 
۱
۲
۳
۱۶