جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱
تا ما ره تسبیح و ثنا می پوییم
«سبحانک لاعلم لنا» می گوییم
لوح طلب از حرف دعا می شوییم
چون درخور ماست آنچه ما می گوییم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲
از ساحت دل گرد ریا رفتن به
وانگه گهر حمد و ثنا سفتن به
لیکن چو زبان علم ازان کوتاه است
«سبحانک لا علم لنا» گفتن به
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳
دل گوهر سبحه محبت می سفت
وز ساحت جان غبار غفلت می رفت
یک غنچه ز باغ حسن جانان بشکفت
جلت سبحات وجهه الباقی گفت
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۴
روشن گهری که جان پاکان سفته ست
گرد غفلت ز خوابناکان رفته ست
کان الله ولا شی ء معه گفت یکی
وان دیگری الان کما کان گفته ست
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۵
تا تو نزنی طعن کسی در عالم
زانسان که زدند قدسیان بر آدم
ایزد به زبان جمله عالم هر دم
گوید «انی اعلم ما لا تعلم »
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۶
جانا لبم از ذکر تو خاموش مباد
یاد تو ز خاطرم فراموش مباد
هرجا ز شمایلت حدیثی گذرد
ذرات وجود من بجز گوش مباد
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۷
از شهر عدم آمده ام سوی وجود
افتاده غریبم به سرکوی وجود
گفتی که درین کوی چه خواهی جامی
خواهم عدمی که نشنود بوی وجود
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۸
آنم که به عهد عشقبازی گروم
حاشا که به غیر عشقبازی گروم
همواره قدم بر قدم عشق روم
کی حکم حکیم و متکلم شنوم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۹
تا کی ز تصوف خر و بار آوردن
بر جای یکی نکته هزار آوردن
خاموش که حاصل همه یک سخن است
روی از همه تافتن به یار آوردن
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
تا پیش تو ای شمع چگل مردودم
با دود دل از سوختگان معدودم
از آه دل ایستاده بر سر دودم
از آه همانا الف ممدودم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
قد قل الی میلک ای جان و جهان
و اعتاص علی نیلک ای جان و جهان
دست املم به جیب وصلت نرسید
فالان یدی و ذیلک ای جان و جهان
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
من کیستم از شهر خرد تاخته ای
در عشق بتان دینی دین باخته ای
خانه به خرامات مغان ساخته ای
از هرچه نه عشق خانه پرداخته ای
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
رسوا شده لولیی ربالی دردست
از کوی خرابات همی آمد مست
با خویشتن این ترانه می زد پیوست
کای وای کسی که از خود و خلق نرست
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای خوانده به عزم رفتن افسون همه
بگرفته غمت درون و بیرون همه
ما زنده به آنیم که بازآیی زود
گر دیر آیی به گردنت خون همه
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
ای کشته مرا به تیغ لاغ و لابه
دور از تو به سان ماهیم بر تابه
من غرقه به خون بی تو و توبا دگران
همخانه و همخوابه و هم گرمابه
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
گاهی ز غمت چو ابر گرینده شوم
گاهی به رخت چو برق در خنده شوم
تو جان منی ز رفتن و آمدنت
نبود عجب ار بمیرم و زنده شوم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
بستی کمر وداع و زین شیوه مرا
هم دست زکار رفت و هم پای ز جا
نی دست که دامن تو گیرم که مرو
نی پای که در پی تو آیم که بیا
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
شوخی که بلای دل و دین افتاده ست
برخاک ره از خانه زین افتاده ست
او پرتو خورشید جمال ازل است
از وی چه عجب گر به زمین افتاده ست
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
روزی که سوی اهل وفا می آیی
افتان خیزان همچو صبا می آیی
تازان تازان همی روی از بر ما
لنگان لنگان به سوی ما می آیی
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
چون دیده ببندم به خیال تو خوشم
چون بگشایم به خط و خال تو خوشم
القصه چه در خواب و چه در بیداری
دایم به تماشای جمال تو خوشم