گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

تا ما ره تسبیح و ثنا می پوییم

«سبحانک لاعلم لنا» می گوییم

لوح طلب از حرف دعا می شوییم

چون درخور ماست آنچه ما می گوییم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

از ساحت دل گرد ریا رفتن به

وانگه گهر حمد و ثنا سفتن به

لیکن چو زبان علم ازان کوتاه است

«سبحانک لا علم لنا» گفتن به

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

دل گوهر سبحه محبت می سفت

وز ساحت جان غبار غفلت می رفت

یک غنچه ز باغ حسن جانان بشکفت

جلت سبحات وجهه الباقی گفت

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

روشن گهری که جان پاکان سفته ست

گرد غفلت ز خوابناکان رفته ست

کان الله ولا شی ء معه گفت یکی

وان دیگری الان کما کان گفته ست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

تا تو نزنی طعن کسی در عالم

زانسان که زدند قدسیان بر آدم

ایزد به زبان جمله عالم هر دم

گوید «انی اعلم ما لا تعلم »

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

جانا لبم از ذکر تو خاموش مباد

یاد تو ز خاطرم فراموش مباد

هرجا ز شمایلت حدیثی گذرد

ذرات وجود من بجز گوش مباد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

از شهر عدم آمده ام سوی وجود

افتاده غریبم به سرکوی وجود

گفتی که درین کوی چه خواهی جامی

خواهم عدمی که نشنود بوی وجود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

آنم که به عهد عشقبازی گروم

حاشا که به غیر عشقبازی گروم

همواره قدم بر قدم عشق روم

کی حکم حکیم و متکلم شنوم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

تا کی ز تصوف خر و بار آوردن

بر جای یکی نکته هزار آوردن

خاموش که حاصل همه یک سخن است

روی از همه تافتن به یار آوردن

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

تا پیش تو ای شمع چگل مردودم

با دود دل از سوختگان معدودم

از آه دل ایستاده بر سر دودم

از آه همانا الف ممدودم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

قد قل الی میلک ای جان و جهان

و اعتاص علی نیلک ای جان و جهان

دست املم به جیب وصلت نرسید

فالان یدی و ذیلک ای جان و جهان

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

من کیستم از شهر خرد تاخته ای

در عشق بتان دینی دین باخته ای

خانه به خرامات مغان ساخته ای

از هرچه نه عشق خانه پرداخته ای

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

رسوا شده لولیی ربالی دردست

از کوی خرابات همی آمد مست

با خویشتن این ترانه می زد پیوست

کای وای کسی که از خود و خلق نرست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

ای خوانده به عزم رفتن افسون همه

بگرفته غمت درون و بیرون همه

ما زنده به آنیم که بازآیی زود

گر دیر آیی به گردنت خون همه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای کشته مرا به تیغ لاغ و لابه

دور از تو به سان ماهیم بر تابه

من غرقه به خون بی تو و توبا دگران

همخانه و همخوابه و هم گرمابه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

گاهی ز غمت چو ابر گرینده شوم

گاهی به رخت چو برق در خنده شوم

تو جان منی ز رفتن و آمدنت

نبود عجب ار بمیرم و زنده شوم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

بستی کمر وداع و زین شیوه مرا

هم دست زکار رفت و هم پای ز جا

نی دست که دامن تو گیرم که مرو

نی پای که در پی تو آیم که بیا

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

شوخی که بلای دل و دین افتاده ست

برخاک ره از خانه زین افتاده ست

او پرتو خورشید جمال ازل است

از وی چه عجب گر به زمین افتاده ست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

روزی که سوی اهل وفا می آیی

افتان خیزان همچو صبا می آیی

تازان تازان همی روی از بر ما

لنگان لنگان به سوی ما می آیی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

چون دیده ببندم به خیال تو خوشم

چون بگشایم به خط و خال تو خوشم

القصه چه در خواب و چه در بیداری

دایم به تماشای جمال تو خوشم

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴