گنجور

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰

 

پیوسته صبور و رنج‌کش می‌باشم

وندر پی عاشقان ترش می‌باشم

دل در دو جهان هیچ نخواهم بستن

با آنکه مرا خوش است خوش می‌باشم

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱

 

با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟

وز کردهٔ خویشتن به دردم، چه کنم؟

گیرم که به فضل در گزاری گنهم

با آنکه تو دیدی که چه کردم، چه کنم؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲

 

آوازهٔ حسنت از جهان می‌شنوم

شرح غمت از پیر و جوان می‌شنوم

آن بخت ندارم که ببینم رویت

باری، نامت ز این و آن می‌شنوم

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳

 

آزاده دلی ز خویشتن می‌خواهم

و آسوده کسی ز جان و تن می‌خواهم

آن به که چنان شوم که او می‌خواهد

کاین کار چنان نیست که من می‌خواهم

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۴

 

در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم

خاک قدم سگان کوی تو شدیم

روی دل هر کسی به روی دگری است

ماییم که بت‌پرست روی تو شدیم

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵

 

وقت است که بر لاله خروشی بزنیم

بر سبزه و گل‌خانه فروشی بزنیم

دفتر به خرابات فرستیم به می

بر مدرسه بگذریم و دوشی بزنیم

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶

 

امروز به شهر دل پریشان ماییم

ننگ همه دوستان و خویشان ماییم

رندان و مقامران رسوا شده را

گر می‌طلبی، بیا، که ایشان ماییم

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷

 

چون درد نداری، ای دل سرگردان

رفتن ببر طبیب بی‌فایده دان

درمان طلبد کسی که دردی دارد

چون نیست تو را درد چه جویی درمان؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸

 

هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان

تاریک‌تر است و می‌نگیرد نقصان

یا دیدهٔ بخت من مگر کور شده است؟

یا نیست شب هجر تو را خود پایان؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹

 

هر شب به سر کوی تو آیم به فغان

باشد که کنی درد دلم را درمان

گر بر در تو بار نیابم، باری

از پیش سگان کوی خویشم، بمران

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰

 

تا چند مرا به دست هجران دادن؟

آخر همه عمر عشوه نتوان دادن

رخ باز نمای، تا روان جان بدهم

در پیش رخ تو می‌توان جان دادن

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱

 

هان! راز دل خستهٔ ما فاش مکن

با یار عزیز خویش پرخاش مکن

آن دل که به هر دو کون سر در ناورد

اکنون که اسیر توست رسواش مکن

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲

 

خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن

این وصل مرا به هجر تبدیل مکن

خواهی که جدا شوی ز من بی‌سببی؟

خود دهر جدا کند، تو تعجیل مکن

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳

 

ای نفس خسیس، رو تباهی می‌کن

تا جان خسته است روسیاهی می‌کن

اکنون چو امید من فگندی بر خاک

خاکت به سر است، هر چه خواهی می‌کن

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴

 

آخر بدمد صبح امید از شب من

آخر نه به جایی برسد یارب من؟

یا در پایت فگند بینم سر خویش

یا بر لب تو نهاده بینم لب من

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵

 

ای یاد تو آفت سکون دل من

هجر و غم تو ریخته خون دل من

من دانم و دل که در فراقت چونم

کس را چه خبر ز اندرون دل من؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶

 

ای دل، پس زنجیر تو دیوانه نشین

در دامن درد خویش مردانه نشین

ز آمد شد بیهوده تو خود را پی کن

معشوق چو خانگی است در خانه نشین

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷

 

گر زانکه بود دل مجاهد با تو

همرنگ شود فاسق و زاهد با تو

تو از سر شهوتی که داری، برخیز

تا بنشیند هزار شاهد با تو

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸

 

ای مایهٔ اصل شادمانی غم تو

خوشتر ز حیات جاودانی غم تو

از حسن تو رازها به گوش دل من

گوید به زبان بی‌زبانی غم تو

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹

 

ای زندگی من و توانم همه تو

جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی، از آنی همه من

من نیست شدم در تو، از آنم همه تو

عراقی
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۳۵