گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

ماهی که ببرد از مه و خورشید فَرِه

پرسید ز من که ای مطیعت که و مه

از فاعل و مفعول کدامین بهتر

گفتم که بنزد بنده مفعولُ به

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

بیمار غم تو گر نگردد به به

ور لاغر عشقت نشود فربه به

بی سیب زنخدان تو دانم که مرا

هرگز نشود گونه ی همچون به به

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

تا غالیه بر برگ سمن بیخته ئی

پیوند من سوخته بگسیخته ئی

چندانک در اوصاف رخت می نگرم

یا رب که چه بر کار دلم ریخته ئی؟

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

گر صد رهم از خویش جدا داشته ئی

ور زانک مرا بهیچ انگاشته ئی

تا در تنم از جان رمقی خواهد بود

دست از تو ندارم تو چه پنداشته ئی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

در میکده گرنه پای بند میمی

محروم ز خاک آستانت کیمی

در بزم تو نی نواخت می یابد و من

در حسرت آنکه کاشکی من نیمی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

گفتم جانم گفت ز جان سیر برای

گفتم بنگر گفت که رویم منمای

گفتم بنشین گفت ز پیشم برخیز

گفتم که بیا گفت برو ژاژ مخای

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

در ساغر زر لعل بدخشان داری

یا جوهر جان در گهر کان داری

آن خون سیا و شست یانی سرخاب

در دور تو آب شد ز میدان داری

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

گفتم چشمت گفت مکن بی بصری

گفتم جانم گفت ز دستم نبری

گفتم عقلم گفت که بر عقل بخند

گفتم که تنم گفت که بر تن بگری

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

گفتم قمرت گفت بچشمش گردی

گفتم شکرت گفت بچشمم خردی

گفتم بازا گفت که باز آوردی

گفتم مردم گفت کنون جان بردی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

گفتم جانم گفت بمیر ار مردی

گفتم مردم گفت که نیکو کردی

گفتم چشمم گفت که بس بی آبی

گفتم نفسم گفت مکن دم سردی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

گر با تو فلک دم زند از سرداری

چون شمع سزد اگر سرش برداری

از بحر و بر ار خراج خواهی رسدت

زیرا که دلی چو بحر در برداری

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

گفتم چه کند دفع غمم گفت که می

گفتم چه زند راه دلم گفت که نی

گفتم که تو داری دل من گفت که کو

گفتم ز غمت جان بدهم گفت که کی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

ای آنکه برخ آتش و گیسو عودی

هر چند که در قصد دلی مقصودی

دیوان سلیمانی و زلفت چون باد

سازند بر آتش زره ی داودی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ای دل تو مرا درین عذاب افکندی

کز صورت حال من نقاب افکندی

وی دیده تو هم چرا بخون ریختنم

یکباره سپر بر سر آب افکندی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

آن لحظه که سر مست من بی سر و پای

زان پرده سرا برون شدم پرده سرای

گفتم که ز پایه پای بر چرخ نهم

پایم بشد از جا و بماندم بر جای

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

ای شمع اگر سر نفرازی چه کنی

ور بر سر نطع سرنبازی چه کنی

سازندت اگر زانک بسوزی چه کنند

سوزندت اگر زانک نسازی چه کنی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

گر طرّه ی مشکبار بر رو فکنی

ور زانک شکن برشکن مو فکنی

بی آنکه دلت ز صحبت ما بگرفت

هر لحظه چرا گره بر ابرو فکنی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

بودی که کسی از تو نشانم دادی

تا خون دلم ز دیده باز استادی

یک روز میان من و اندوه فراق

یا رب چه بدی اگر فراق افتادی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

روح ملکی ساجد و مسجود توئی

نفس فلکی عابد و و معبود توئی

در راه هوای تو بسر سیر کنان

ذرّات جهان قاصد و مقصود توئی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

ای آنک تو مانی و نمانی بکسی

کونین ز بوستان صنع تو خسی

از رایحه ی لطفت و انوار جمال

عیسی نفسی یافت و موسی قبسی

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
sunny dark_mode