×
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
در رهگذر از تیر نگاهی ناگاه
افتادم و جان نثار کردم در راه
تابوت من از کوی تو چون درگذرد
لاحول ولاقوه الابالله
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
هر کسکه شهید غمزه یار شود
درجان بخشی یار بآن یار شود
از یار همان یار دیت گیرد و بس
با یار از این جهان چو مهیار شود
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
هرکس که شهید عشق جانان گردد
از بند جهان برآید و جان گردد
گیرد دیت خویش ز جانان جانان
وندرد و جهان قرین جانان گردد
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۴ - حکایت
بیرنگ چو گشتی و نماندت رنگی
درآینه جهان نبینی زنگی
عیب از نظر و ریب ز دل دور شود
نه صلح بکس ماندت و نه جنگی
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۷ - حکایت
ای سر عیان بر تو عیان دار عیان
دانم که توئی کاشف اسرار نهان
جائی بنما مرا درآنجا که توئی
رسمی زره و منزل خود ساز عیان
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۷ - حکایت
عسلی بکن و ساز ز خود دغدغه پاک
پس جامه بتن همچو کفن میکن چاک
گر رسم و ره منزل من میپرسی
مردن بودم رسم و کفن در دل خاک