نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
چو آن گنج خفا گر دید پیدا
همه ذرات عالم شد هویدا
یکیرا عشق زد جیب جان چاک
یکی را حسن و دل بستش به فتراک
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
قس علی هذا علی بذالقیاس
دایره بر دایره بین بی قیاس
همچنین بین نقطه ها بی حصر و عد
گرچه ناید نقطه هرگز در عدد
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
در رهگذر از تیر نگاهی ناگاه
افتادم و جان نثار کردم در راه
تابوت من از کوی تو چون درگذرد
لاحول ولاقوه الابالله
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
هر کسکه شهید غمزه یار شود
درجان بخشی یار بآن یار شود
از یار همان یار دیت گیرد و بس
با یار از این جهان چو مهیار شود
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
هرکس که شهید عشق جانان گردد
از بند جهان برآید و جان گردد
گیرد دیت خویش ز جانان جانان
وندرد و جهان قرین جانان گردد
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
چه حسنست اینکه هرجا شمع افروخت
پر پروانه جانها همه سوخت
چه صوتست اینکه از یک نغمه اش دل
به بزم وصل جانان کرد منزل
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
بعید وصلت مانزد عقل و فرهنگ است
ز دیر تا بحرم صد هزار فرسنگست
جز این تمنا هرچه خواهد گو بخواه
من بنده فرمانبردار و او شاه
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
تابش حسن آتش افروز است
درتن عاشقان روان سوز است
مژده وصل میرسد از دوست
جان فداکن که مژدگانی اوست
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۴ - حکایت
بیرنگ چو گشتی و نماندت رنگی
درآینه جهان نبینی زنگی
عیب از نظر و ریب ز دل دور شود
نه صلح بکس ماندت و نه جنگی
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۷ - حکایت
عسلی بکن و ساز ز خود دغدغه پاک
پس جامه بتن همچو کفن میکن چاک
گر رسم و ره منزل من میپرسی
مردن بودم رسم و کفن در دل خاک
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۷ - حکایت
ای سر عیان بر تو عیان دار عیان
دانم که توئی کاشف اسرار نهان
جائی بنما مرا درآنجا که توئی
رسمی زره و منزل خود ساز عیان
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۸ - حکایت در فوائد خاموشی
خیز و ز گوش خرد پنبه غفلت درآر
کن ز لب کاملان در سخن گوشوار
بیخ جهالت بکن تخم تعقل بکار
تا رسدت زین چمن نخل تمنا ببار
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن
دست یکی برزمین پای یکی بر هوا
هردو بهم کامجواز سر مهر و وفا
مرد هوسباز را دست حمایل برن
طوق میان مرد را پای زن بیحیا
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۱ - حکایت در فضیلت قناعت
گه فرستی درد و گه درمان دهی
گه ستانی جان و گاهی جان دهی
گه بجانها چاک ز انگشتی زنی
گه بدوزی چاک جان از سوزنی
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۱ - حکایت در فضیلت قناعت
گرت آسودگی باید بگیتی
برو کنجی گزین در انزوا کوش
بکش دست طمع از مال دنیا
که جز نیشش نباشد هیچگه نوش