اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
چون یاد کنم طبع طربناک ترا
و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا
خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم
در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲
گر آدمیی دور شو از دمدمهها
ور گرگ نهای مگر و گرد رمهها
تا کی ز برای جستن آب رخی؟
از گردن خود فرو نه این مظلمهها
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
هستیم به امید تو چون دوش امشب
بر آمدنت بسته دل و هوش امشب
زان گونه که دوش در دلم بودی تو
یارب! که ببینمت در آغوش امشب
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
ای میل دل من به جهان سوی لبت
تنگ آمده دل ز تنگی خوی لبت
چون خال تو آخر دل ما چند خورد؟
خون دل خویشتن ز پهلوی لبت
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵
شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خندهزنان شاد بسوخت
من بندهٔ شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
گر راست روی محرم جان سازندت
ور کژ بروی ز دل بیندازندت
در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ
تا راست نگردی تو بننوازندت
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
در کارگه غیب چو نقاش نخست
جویندهٔ نقش خویشتن را میجست
بر لوح وجود نقشها بست و در آن
چون روشن گشت نقش آن جزو بشست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸
این فرع که دیدی همه از اصلی خاست
در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست
زان روی دو چشم داد و یک بینی حق
تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹
دلدار مرا در غم و اندوه بکاست
یک روز برم به مهر ننشست و نخاست
گفتنم: مگر این عیب ز دل سختی اوست؟
چون میبینم جمله ز بدبختی ماست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
قدش به درخت سرو میماند راست
زلفش به رسن، که پای بند دل ماست
دل میل گنه دارد از آن روز که دید
کو را رسن از زلف و درخت از بالاست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱
با روی تو آفتاب صافی تیره است
با لعل لبت شراب صافی تیره است
تاریکی آب صافی از سیل نبود
در جنب رخ تو آب صافی تیره است
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲
جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست
کندر دهنت موی شکافی پیداست
ما را دل سخت تو در آیینهٔ نرم
مانندهٔ سنگ از آب صافی پیداست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳
کی دست رسد بدان بلندی که تراست؟
یا فکر به آبی چونی و چندی که تراست؟
خود راز من سبک بهایی چه بود؟
در جنب چنان گران پسندی که تراست؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴
جانا، سر زلف تو پراگنده چراست؟
وان حقهٔ لعل خالی از خنده چراست؟
روی تو بکندند، نگوید پدرت
در خانه، که: روی پسرم کنده چراست؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست
وین کوتهی مدت مهلی که مراست
حسن عمل از من چه توقع داری؟
با عیب قدیم و ظلم و جهلی که مراست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶
ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست
زاهد بودن موجب بدنامی ماست
فصل گل و باغ تازه و صحرا خوش
بیبادهٔ خام بودن از خامی ماست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷
خال تو به هر حال پسندیدهٔ ماست
زلف تو چو حال دل غم دیدهٔ ماست
آن خال که بر چاه زنخدان داری
تر میدارش که مردم دیدهٔ ماست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸
از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست
فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست
پرسش کردی به یک زبانم شب دوش
و آن عذر کنون به صد زبان نتوان خواست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹
در سینه ز دست دل جگر تابیهاست
در دیده ز تاب سینه بیخوابیهاست
ای دیده، بریز خون این دل، که مرا
دیریست که با او سر بیآبیهاست
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست
پوشیده هزارگونه رازم با تست
حرمان شبی دراز و جایی خالی
زانم که حکایت درازم با تست