×
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
غنچه ام آخر چو گل کام به عریانی بود
لب گزیدن های من از بی گریبانی بود
چشم و گوشم قاصد جاسوس حیرانی بود
همچو گل اعضایم اسباب پریشانی بود
دل چو گردد ساده او را حل مشکل ها کنند
[...]
۱۹ بیت
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
شب چو یاد عارض آن شعله قامت می کنم
خانه را روشن تر از صبح قیامت می کنم
عمر خود را صرف می سازم به شادی همچو گل
تا مرا در شاخ برگی هست عشرت می کنم
بر سر خاری که از پایی به مژگان می کشم
[...]
۱۹ بیت