جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - وله
چون خلیل از خلعت خُلّت ز حق شد کامگار
ظل حق هم با خلیلش برد این صنعت به کار
هان اگر معنی شناسی بگذر از صورت که نیست
ظل و ذی ظل امثالی غیر جبر و اختیار
ای به رخ برهان حسن از حسن برهانهای من
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - ممدوح این قصیده معلوم نیست
ای بروی و خوی تو برج مه و چرخ اثیر
وی بخوبی زهره ات مزدور خورشیدت اجیر
چهر تو شیریکه از آن شیر پیدا رنگ خون
لعل تو خونیکه درآن خون نهفته بوی شیر
کوته اندر پیش دلجو قامتت سرو بلند
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - وله
ای آنکه به قد تالی سرو چمنی تو
نی سرو چه باشد که سراپا سمنی تو
جان در بدنم نیست دمی کز تو شوم دور
ای سیمبدن ترک مگر جان منی تو
خواهد دو جهانت اگر از جان عجبی نیست
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱ - در عید غدیر و منقبت پادشاه عرش سریرحضرت امیر علیه سلام الله الملک القدیر گوید
زد ای وشاق غدّار عید غدیر خرگاه
با وی سپاه وحدت از ماهی است تا ماه
رایات خرق عادات در موکبش زَلَل کاه
فَرّش به خُمّ روئین گویندهٔ انا الله
کرّش بنای زرین گویندهٔ اناالحق
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۳ - وله
حبذا اردوی شه کآرد سپهرش التجا
شمس را باشد قباب خیمهایش پیشوا
منتظم خیلی چو انجم در خیامی چرخ سا
گر صدا خیزد زگردون زان خیم خیزد صدا
ور خلل افتد در انجم بنگری زایشان خلل
[...]