بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱
این نسخه ز گفته بلند اقبال است
مطبوع وپسندیده اهل حال است
گرچه سخن از بلبل وگل گفته ولی
عیبش منما که احسن الاقوال است
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۴۳ - در عزای شهیدکرببلا شاه لب تشنه سیدالشهدا
زنگ عصیان ز گریه بزدائید
قهوه تلخ صرف فرمائید
ساعتی گر کشید زحمت وزجر
نیست بهر ملازمان بی اجر
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - قطعه
انبار دار صاحب دیوان کشیده تیغ
خون ریزد از خلایق وباکش نه از خدا
یا رب نجات ده به خلایق ز مرگ او
یا رحم ده به صاحب دیوان به حال ما
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲ - قطعه
خدا به ظلم نه راضی و بنده ظلم کند
رضای بنده چرا برده از رضای خدا
دلا خموش شو ودم مزن از این اسرار
بدان که نیست کسی مقتدر سوای خدا
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - قطعه
نصیر الملک چون از این جهان رفت
نصیر الملک دیگر گشت پیدا
چو پنهان گشت خورشید درخشان
بشد خفاش نابینا هویدا
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵ - قطعه
صاحب دیوان وحکمرانی در فارس
شاه غضب کرده است کشورجم را
نیست سزاوار حکمرانی آنکو
فرق نکرده است فربهی و ورم را
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹ - قطعه
به خداوند آسمان وزمین
که دلم سیر گشته از دنیا
کاش یکباره نیست می گردید
آسمان و زمین ومافیها
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱ - قطعه
یکی مور برد از ملخ تحفه رانی
به پیش سلیمان به آن جاه و حشمت
مبادا که آن مور شرمنده گردد
از و شد قبول وبه اوکرد رأفت
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - قطعه
قوام هیچ ندارد به دلمروت ورحم
گمانش اینکه خداوندگار درخواب است
نه آگه است و ندارد خبر ز کبر وغرور
که روزگار چو روداست وعمر چون آب است
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴ - قطعه
درحیرتم زحال قوام وز کار چرخ
روباه لنگ بین که چه سان شیر گشته است
تنها قشو نگشته قلمدان همی به فارس
ساطورها نگر که چو شمشیر گشته است
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶ - قطعه
حقایق نگار آمد از کربلا
به کوری چشم هر آنکس عدوست
نه درفارس تنها درایران زمین
اگر مرد باغیرتی هست اوست
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷ - قطعه
تا نبینم تا به من ثابت نگردد چیزها
با کسم ز اقرار و وزانکار صلح وجنگ نیست
کرد رنگ لاجوردی فلک مورا سفید
پس چه میگویند بالای سیاهی رنگ نیست
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - قطعه
سینه باشد صد در لفظ عرب
صدر دیوانخانه ماهست پشت
صد هزاران حکم ناحق می دهد
گر گذاری یک قران او را به مشت
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹ - قطعه
نه کسی رحم دیده در دل تو
نه زدست تو بخشش وبرکت
دل ودستی چنین همانبهتر
که شودخون وافتد از حرکت
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - قطعه
خدای داده ولی بنده سد راه شده
که آنچه داده خداوند ما به ما نرسد
زمانه ای است که کس دادرس به کس نبود
به دادما نرسد کس اگر خدا نرسد
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - قطعه
آنکه منکر گشت در حق علی منگر بدو
منکر ومنگر چو در تجنیس تام افتاده اند
فاش تر گویم که تا دانی نگه کن درعدد
با عمر بنگر که منکر هم مقام افتاده اند
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴ - قطعه
کو مشیرالملک تا بیندچه سان
مردمان از ارث او عشرت کنند
چشم بینائی بده یا رب به خلق
تا که در کار جهان عبرت کنند
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - قطعه
آخر کار چون بود مردن
این چنینت چرا غرور بود
خانه سازی منقش از چه سبب
عاقبت منزلت چو گور بود
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - قطعه
ببین که معتمدالدوله میرود از فارس
به فارس صاحب دیوان به جای او آید
اگر نه شاه غضب کرده کشور جم را
برای چیست که اینگونه حکم فرماید
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - قطعه
آنچنان تنگ گشته دل به برم
که اگر یابد آگهی دلدار
آید و گوید این دهان من است
که تو دزدیده ای به من بسپار