گنجور

 
۱
۲
۳
۸
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

کثرت افزود، وحدت ار کاست ترا

جرم از سیه و سفید اشیاست ترا

گادن بینی ولی معطل دارد

این طرفه سیاه دانه و ماست ترا

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

جائی که خورد ناخن مطرب به رباب

و آنجا که بود به دست ساقی می ناب

صد کله کاووس به یک کاسه چنگ

صد جامه جمشید به یک جام شراب

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

یاران ریا به پرده، چه شیخ و چه شاب

مستانه کشند از لب ساغر می ناب

تا نکهت می به حیلت از وی برود

بی پرده همی کشند سجاده به آب

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

برغنچه لعلش خار خط دوخت نقاب

بر سوری و نسرینش خسک بست حجاب

دل ها خون کرد از مژه بر خاک افشاند

این خارخسک طرفه گلی داد به آب

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

سردار اگر چند به شمشیر ادب

خون خوردن این خران جهادی است عجب

خون ریز چو ماکز...ز شهود

نه شیر شتر خواه و نه دیدار عرب

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

آنجا که زیاد و کم قدح نوش شراب

ساقی به حریف سفله پیما می ناب

خردی و بزرگی منگر می ده از آنک

به یک ده آباد ز صد شهر خراب

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

زی خمکده خواندم ار فلانکس به شتاب

بی مصلحتی مدان درنگی به عتاب

رسم است که خر بر به عروسی طلبند

چون هیمه همی ضرورت افتد یا آب

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

می کرد ز قسمت ازل بخت خراب

با دیده جدل قرعه زدند اصل صواب

افتاد به دیده روز و شب بیداری

شد قسمت بخت جاودان قرعه خواب

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

بگشاد خدا چو خلق آدم را دست

بر پای ستاد چو آمد از نیست به هست

زد تیزی و عطسه ای وزان عطسه و تیز

تمثال ملک نقش بنی آدم بست

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

مفتی که به علم و عدل و عرفان سمراست

دین باره و شرع باز و پرهیزگر است

گر سیمش به سنگ آزمون بر سنجند

...به تر از هزار ...به تر است

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

کعبه که بود به کیش من هستی دوست

چاه زنخش زمزم و محراب ابروست

میراب لبان و مستجارش بالاست

وان سخت سیه دل حجرالاسود اوست

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

آنرا که هماره ذوق ساغر نوشی است

بر شنعت کیهان گله از بیهوشی است

بر هر چه خورند میخ پاسخ متراش

زان در که جواب ابلهان خاموشی است

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

عامی داند ز خود به خود نتوان رست

دور از همه ریش بر دم صوفی بست

ای عامی خر بدین روش من سگ تو

خوش پای که داری دم گاوی در دست

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

در عهد تو قند را عتابی دگر است

اندیشه داد و احتسابی دگر است

از جامه کاغذینش پیداست که باز

با آن لب شیرین شکرآبی دگر است

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

تا دیده همی نگه به دست تو گماشت

دیباچه به خون دل ز دست تو نگاشت

خوشدل خورو خون ریز، مریزاد آن چشم

وان دست که این حنا به دست تو گذاشت

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

در معرفت مفتی عرفان پرداخت

تا چیست علامتت چو دستار انداخت

آن دیده بجو که بی نشان فهم کنی

تا کی خواهی خر نر از خایه شناخت

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

مفتی بر آن کش همه جهل آئین است

با کفر کذا حدیث علم ودین است

این دور ز نفس کار و آن دیر نفس

افسانه لاف در غریبی این است

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

صوفی کش از ارواح مکرم سخن است

ز نقحبه ز فرق تا قدم ما و من است

با دعوی آنکه جامه جانش قباست

هفتاد و دو ملت به یکی پیرهن است

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

تا ز لگد آرد اسب چون خیزد راست

قچ حمله شاخ جنگی انگیخت چو خاست

ز نقحبگی شاخ و لگد نز در خوست

زآنست که بر به هیات جنس دو پاست

۲ بیت
یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

لعلت که بشد امید و بیمش باقی است

اوصاف حسن رفت و ذمیمش باقی است

خون دو جهان بخورد یک کاسه و باز

زنقحبه همان دو قورت و نیمش باقی است

۲ بیت
یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۸
 
تعداد کل نتایج: ۱۴۹