گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱

 

راه پر خوف و اجل در پی و، منزل دور است

مژه برهم زدنی خواب گرانست اینجا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲

 

نبود بری بغیر کدورت شتاب را

استادگی است صیقل آیینه آب را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳

 

حاصل ندامت است غرور و شتاب را

دست تأسف است گزک، این شراب را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴

 

کجا نقصان پذیرد عشق از دمسردی ناصح

نباشد از هوای سرد پروا گرمی تب را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵

 

از خود آزادی، بر حق بنده می‌سازد ترا

پیشتر از مرگ مردن، زنده می‌سازد ترا!

گریه بر روز سیاه خویش کردن، همچو ابر

پای تا سر، همچو گلشن خنده میسازد ترا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶

 

ز درویشان بی‌قدر است رفعت اهل دولت را

ز پهلوی پری یابد هما اوج سعادت را

کشد دریای رحمت، تنگ چون مادر در آغوشت

برون کن از سر خود چون حباب این باد نخوت را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷

 

دیده هرکس ندارد تاب دیدار ترا

چشم حسرت می‌تواند دید رخسار ترا

از رگ غیرت به ما دل می‌کشد خنجر، مگر

دیده در یک بزم هوش ما و گفتار ترا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸

 

ای که غافل نشوی یک نفس از یاد جهان

عنقریب است که کرده است فراموش ترا!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹

 

راه پرچاهست و، غفلت برده ای مسکین ترا

دیدن بالا بلندان، کرده بالا بین ترا!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰

 

سرو تو، خط کشد ورق نو بهار را

زلف کج تو حلقه کند نام مار را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱

 

التفاتی نیست با ما نرگس دلدار را

هست پرهیز از نگاه گرم این بیمار را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲

 

نیست بر گیرایی حق نمک زین به دلیل

کز نمک افزون شود گیرندگی شهباز را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳

 

عینک چشم دلست آیینه، پیران را بکف

از بیاض موی، بر خوان سرنوشت خویش را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴

 

کی کند اندیشه مرگ، آنکه پیش از مرگ مرد

از بریدن نیست پروایی زبان لال را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵

 

ز شرم باختن عمر، قد دوتاست مرا

بیاد قد جوانی، بکف عصاست مرا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶

 

سینه ریش از یاری هر خس ز بس باشد مرا

چون قلم پر ناله هر مد نفس باشد مرا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷

 

ما به فیض صحبت یاران مشفق زنده ایم

آمد و رفت عزیزان چون نفس باشد مرا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸

 

بخوی نرم شود عقده های مشکل حل

که پنبه سخت کلیدی است قفل محکم را!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹

 

جواب لعل تو، شیرین کند سئوال مرا!

مکیدنش چکند تا لب خیال مرا؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰

 

از اینکه نسبت دوری بلعل او دارد

عجب مدان که نگیرد عقیق نام مرا

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۱۴