گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱

 

نه در فراق توام طاقت شکیبائیست

نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست

نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور

چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست

مرا به عادت هر یار رنج دل منما

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۲

 

مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمی‌سوزد

مرا دل خون شد و یک دم دلت بر من نمی‌سوزد

ز آه آتشین من که تابش خرمن مه سوخت

جوی در تو نمی‌گیرد ترا دامن نمی‌سوزد

عجب حالی گر از دردم تن خارا نمی‌نالد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۳

 

که گفت پرده بر افکن ز روی مرد افکن

که شد بریده ترنج و کف جهان از زن

زبان یوسف اگر در نریختی به سخن

به لعل چشم زلیخا نگشتی آبستن

چه خار بود که در دامن دلی آویخت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۴

 

شب تا به سحر منم بدین درد

نالان نالان چو ناتوانان

گردان گردان به هر در و کوی

گویان گویان چو پاسبانان

فریاد ز محنت غریبان

[...]

مجد همگر