گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در زلزلهٔ کاشان فرماید

 

در طپش آمد زمین و، از روش ماند آسمان

الامان از فتنه ی آخر زمانی، الأمان

بندها بر پای دارم، هر یکی از صد کمند

تیرها بر سینه خوردم، هر یکی از صد کمان

بعد ازین میبایدم بگریست از جور زمین

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مرثیهٔ برادر خود میگوید

 

واحسرتا، که رونق این بوستان شکست

چون نشکند دلم؟! که دل دوستان شکست!

شمع طرب، بمحفل اهل زمانه مرد؛

جام نشاط، د رکف خلق جهان شکست

افگند رخنه یی فلک، اندر سواد خاک؛

[...]

آذر بیگدلی