گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۰

 

بیشرمی «سلجن » است و عفت «هیوند»

حقد است «سرول » و غدر باشد «نیوند»

«نیمول » عبوس و «نیوتور» آمد کبر

طیس است تپنک و فهم باشد «بیوند»

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۱

 

«گر تاج » بود عزم و یا هست «پچیو»

«ور سنگ » بود عجب و وقار است «رزیو»

«سیفود» تواضع و شهامت «سیفور»

«برکان » جهل است و کودنی هست «غلیو»

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۲

 

«تو سنگ » قناعت و ذکا باشد «نیراس »

هزالی و مایه سبکی دان «گیراس »

«فرساد» عدالت و سخا شد «رزواس »

میدان تو سخن چینی و غیبت «پرتاس »

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۳

 

«هدمان » ایثار و نطق باشد «کردیز»

تنبار تقی ز تهمت و حلم «غریز»

«فیمان » تکمیل حسن و قول و عمل است

انفاق تحیرات بود «انور» نیز

ادیب الممالک