گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید

 

اکنون که تر و تازه بخندید نوبهار

ما و سماع و باده رنگین و زلف یار

بی زلف یار و باده رنگین و بی سماع

خود آدمی چگونه زید وقت نوبهار

ای نوبهار خاسته پا از چمن مکش

[...]

۳۶ بیت
سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در صف چشم و مدح قوام الدین ابومحمد طاهر وزیر گوید

 

خدای عز و جل داد بنده را در سر

دو دیدگان گرامی بسان شمس و قمر

مطیع دارد شان سر چنانکه سر را تن

عزیز دارد شان دل چنان که دل را بر

به شکل پیکان باشند و در نظر چون تیر

[...]

۳۶ بیت
سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

چون شمع روز روشن از ایوان آسمان

ناگه در اوفتاد به دریای قیروان

دوش زمین و فرق هوا را ز قیر و مشک

بهر سپهر کوژ ردا کرد و طیلسان

آورد پای مهر چو در دامن زمین

[...]

۳۶ بیت
سید حسن غزنوی